[ و چون خبر مرگ اشتر بدو رسید فرمود : ] مالک مالک چه بود به خدا اگر کوه بود کوهى بود جدا از دیگر کوهها و اگر سنگ بود سنگى بود خارا که سم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد . [ و فند کوهى است از دیگر کوهها جدا افتاده . ] [نهج البلاغه]

فرهنگی سیاسی اجتماعی

کشور با ترویج ارزش‌های اسلامی پیشرفت می‌کند

خبرگزاری فارس: عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفت: پیشرفت کشور نه با ارزش‌های ملی‌گرایانه بلکه با تکیه بر ارزش‌های اسلامی محقق شده است.


به گزارش خبرگزاری فارس از قم، آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی سه‌شنبه شب در مراسم افتتاحیه سومین اردوی نخبه‌پروری انجمن‌های اسلامی مستقل دانشجویان سراسر کشور که در موسسه علمی پژوهشی امام خمینی (ره) برگزار شد، در سخنانی اظهار داشت: با روحیه‌ای که بنده از دانشجویان جوان مشاهده کرده‌ام باید بگویم که بیشترین فایده انقلاب اسلامی تربیت کردن چنین جوانانی است.
وی با بیان اینکه امروز راه حل بسیاری از مشکلات از حوزه‌های علمیه مطالبه می‌شود، بیان داشت: حوزه‌های علمیه به تنهایی نمی‌توانند مشکلات را برطرف کنند همانگونه که دانشگاهیان و دولت نمی‌تواند به تنهایی مشکلات را برطرف کند.
رئیس موسسه علمی پژوهشی امام خمینی (ره) با بیان اینکه امروز دانشجویان دلسوزان انقلاب اسلامی هستند، یادآور شد: شما دانشجویان دلسوزان انقلاب اسلامی هستید و دغدغه اصلی شما این است که چرا حوزه‌های علمیه آنچه که باید بکند انجام نمی‌دهد، البته اینکه انسان درد داشته باشد و جرات بیان کردن آن را نیز داشته باشد بسیار خوب و مفید است.
وی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به نامگذاری سال 89 به عنوان سال همت مضاعف و کار مضاعف توسط مقام معظم رهبری خاطرنشان کرد: همه با مفهوم همت و کار آشنا هستند و همه می‌دانند که با بی‌همتی کسی به جایی نمی‌رسد، ارزش کار و همت برای همه واضح است و رهبر معظم انقلاب نخواستند که چیز مجهولی را برای ما کشف کنند.
مصباح یزدی ادامه داد: البته امسال شرایطی ایجاد شده است که باید بیشتر به این موضوع توجه شود، هستند کسانی که همت بلندی دارند و می‌خواهند کار کنند، ولی کسانی نیز هستند که می‌خواهند پیشرفت داشته باشند و همت بلندی دارند ولی می‌خواهند که برای رسیدن به هدف خود کار کمتری انجام دهند.
وی با بیان اینکه ما نیازمند یک همت بلند انسانی هستیم و لازمه آن این است که یک کار مشروع الهی انجام دهیم، بیان داشت: خوی بسیاری از مردم راحت‌طلبی است، مردم می‌خواهند که ترقی کنند و به همین حدی که هستند، قانع نیستند ولی این ترقی در حدی است که به منافعشان ضرر نزند.
عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با بیان اینکه ضرر برخی از این افراد برای جامعه بیشتر از منفعتشان است، اظهار داشت: بسیاری از کسانی که کشفیات علمی کرده‌اند به دلیل این است که همت بلندی داشتند، ما اگر می‌خواهیم جامعه پیشرفت کند باید به دنبال این افراد بگردیم، کسانی که در بحث هسته‌ای در کشور فعالیت کرده‌اند چندین نفر هستند ولی منفعتشان به میلیون‌ها نفر رسیده است.
وی گفت: برخی‌ها معتقدند که اگر روحیه وطن‌پرستی در فرد تقویت یابد این فرد به دنبال رشد و توسعه جامعه می‌رود، چندین قرن است که در دنیا روی مسئله ناسیونالیستی کار می‌شود و در ایران هم قبل از شکل‌گیری قیام امام خمینی(ره) کسانی که با رژیم شاهنشاهی مبارزه می‌کردند روی مسئله ناسیونالیستی تاکید داشتند.
مصباح یزدی با بیان اینکه راهی که سیاستمداران برای پیشرفت جوامع معرفی کرده‌اند ناسیونالیستی است، خاطرنشان کرد: امروز در برخی‌ها این روحیه جلوه می‌کند، آنها می‌گویند که ما به دنبال آباد کردن ایران هستیم.
وی ادامه داد: مهندس بازرگان در یکی از سخنرانی‌های خود گفته بود که فرق من و امام خمینی(ره) این است که او ایران را برای اسلام می‌خواهد و من اسلام را برای ایران می‌خواهم، البته او صداقت داشت و آنچه که در دل داشت را اعلام داشت و اعتراض می‌کرد که چرا به فلسطین باید کمک کنیم.
عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم اضافه کرد: آیا امام خمینی(ره) به این منظور قیام کرد و محور سخنرانی‌هایشان این موضوع بوده است، اشتباه برخی افراد در گذشته که قدرت کشور را در دست داشتند امروز معلوم می‌شود و ما نباید کاری کنیم که آیندگان ما را لعنت کنند.
وی گفت: آیا ما امروز باید روی شعار ملی‌گرایی و پیشرفت کشور کار کنیم و یا اینکه مسیر را درست رفته‌ایم و به کار خود ادامه دهیم، ما با ترویج ارزش‌های اسلامی می‌توانیم پیشرفت کنیم نه با تکیه بر ارزش‌های ملی‌گرایانه.
مصباح یزدی تصریح کرد: کسانی که انرژی هسته‌ای و پیشرفت‌های هوا فضا را برای کشور به ارمغان آوردند با رویکرد دینی این اقدامات را انجام دادند، آنها همیشه با وضو وارد آزمایشگاه خود می‌شدند و از ارزش‌های دینی استفاده کردند.
وی ادامه داد: آیا در جبهه‌های حق علیه باطل ملی‌گرایی سبب شد که رزمندگان به پیروزی برسند یا عشق الهی بود که توانایی پیروزی را به رزمندگان می‌داد.




رهروان شهادت ::: چهارشنبه 89/1/18::: ساعت 11:6 صبح

واردات 8 میلیارد دلاری قطعات خودرو در سال گذشته

خبرگزاری فارس: عضو هیئت رئیسه خانه صنعت و معدن آذربایجان شرقی از واردات 8 میلیارد دلاری قطعات خودرو در سال گذشته خبر داد.


فریدون جعفری امروز در گفتگو با خبرنگار فارس در تبریز اظهار داشت: با وجود اینکه صنایع و کارخانجات آذربایجان شرقی با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو هستند ولی خوشبختانه از سال گذشته روند خوبی از سال گذشته در راستای بهبود وضعیت این بخش در استان آغاز شده که امیدواریم در سال 1389 نیز تداوم پیدا کند.
وی تاکید کرد: بخش خصوصی اعم از کارفرمایان و کارگران طی سال‌های گذشته اثبات کرده‌اند که با فعالیت و تلاش دو چندان نمی‌گذارند چرخ تولید داخلی از حرکت بایستد.
وی تاکید کرد: هم اکنون نوبت دولت است که با کار و همت مضاعف در سالی که از سوی مقام معظم رهبری نیز به این نام مزین شده است، کار و همت خود را دوچندان کند.
جعفری با بیان اینکه وجود مشکلات در عرصه تولید داخلی هم به کارفرمایان و هم کارگران ضربه می‌زند، اظهار داشت: در سال‌های گذشته به دلیل وجود برخی مشکلات در کشور، بسیاری از کارگران حقوق خود را با سه ماه تاخیر دریافت می‌کردند.
وی واردات بی‌رویه کالا و سیاست‌های حذف تعرفه واردات از سوی دولت را پذیرفتنی ندانست و تاکید کرد: در هیچ کجای دنیا تعرفه واردات کالا را صفر نمی‌کند چرا که این اقدام به زیان تولید داخلی است.
این کارشناس صنایع و معادن در تبریز با اشاره به افزایش واردات قطعات خودرو در سال‌های گذشته گفت: میزان واردات قطعات خودرو از 3 میلیارد و 400 میلیون دلار سال 1384، به 8میلیارد دلار در سال گذشته رسید که این میزان افزایش واردات صنایع تولید قطعات خودرو داخل کشور را با رکود مواجه کرده است.
وی افزود: امیدواریم دولت با در نظر گرفتن نقش تولید داخلی از ارز آوری و افزایش تولید ناخالص ملی، سیاست‌های حمایتی خود را افزایش دهد.
عضو هیئت رئیسه خانه صنعت و معدن آذربایجان شرقی گفت: امیدواریم روند بهبود وضعیت صنایع آذربایجان شرقی امسال نیز همانند سال گذشته ادامه یابد.




رهروان شهادت ::: چهارشنبه 89/1/18::: ساعت 11:3 صبح

احترام نظامی حزب الله، شایسته نیست
 

ایفنانیوز: تصاویر منتشر شده از نیروهای مقاومت اسلامی حاوی نکته ای است که تامل ویژه ای را می طلبد.

ادای احترام نظامی به شیوه ارتش آلمان نازی، که در برخی تصاویر منتشر شده از نیروهای نظامی حزب الله دیده می شود به هیچ عنوان زیبنده نیروهای مخلص و مومن مقاومت اسلامی نیست و به نظر می رسد با توجه به ماهیت ضد صهیونیستی مقاومت اسلامی لبنان و رفتارهای یهودستیزی آلمان نازی، این شیوه احترام نظامی به بهانه ای برای دشمنان حزب الله در منطقه بدل شود.

تصاویر زیر از سایت " المقاومه الاسلامیه " به آدرس http://217.218.165.222 یا moqavemat.com گرفته شده اند.






و این هم ...

کد مطلب : 1398



رهروان شهادت ::: چهارشنبه 89/1/18::: ساعت 10:40 صبح

 پدرم می‌گفت: خستگی کار با یک تبسم «آقا» از تنم بیرون می‌رود

خبرگزاری فارس:دختر شهید صیاد شیرازی نقل می کند: سال قبل از شهادت، پدرم برای چند ماهی هفته‌ای یک بار در حضور مقام معظم رهبری جلسه‌ای داشته باشد. خودش تعریف می‌کرد که خستگی کار هفته را فقط با یک تبسم آقا از تن بیرون می‌کند.


درآمد:
مشغله و مسئولیت فراوان پدر در بحرانی‌ترین برهه‌های تاریخی کشور سبب گردید که دختر کوچکش آن گونه که باید نتواند زندگی را در کنار او به تجربه بنشیند، با این همه کیفیت بالای تربیتی و تجربه‌های گرانقدر پدر تا بدان پایه است که هنوز از پس سالیان طولانی، از سلوک او درس می‌گیرد و تنها حسرتش این است که چرا نتوانست بیش از این بیاموزد.

*چه تصویری از پدرتان در ذهنتان نقش بسته است؟

**بخشی از خاطرات من از پدر برمی‌گردد به شش هفت سالگی من که جنگ شروع شد. آن موقع بچه بودم و خیلی یادم نمی‌آید، ولی بابا غالباً پیش ما نبود. ده سال تمام مادرم به تنهائی بار زندگی را به دوش کشید.

*آیا دوری از پدر برایتان خیلی سخت بود؟

در عالم بچگی دلم می خواست بابا در کنارمان باشد. می‌رفتیم مسافرت یا پارک، می‌دیدم بچه‌های دیگر با پدرهایشان آمده‌اند، با هم می‌گویند و می‌خندند و تفریح می‌کنند و دلم می‌سوخت کاش پدر ما هم در کنار ما بود. با این که خیلی کم می‌دیدمش، ولی خیلی دوستش داشتم. همان زمان جنگ یکی از من پرسید: "اگر پدرت شهید بشود چه کار می‌کنی؟ " گفتم "آن قدر غذا نمی‌خورم تا بمیرم. "
دلتنگ بابا بودیم و زیاد نبودنش پیش ما باعث شده بود که از او دور شویم. مامان جای بابا را هم برای ما پر می‌کرد. البته بابا دورادور مراقب ما بود. مثلاً در زمان جنگ از همان منطقه زنگ می‌زد مدرسه‌ام و وضع درس‌هایم را می‌پرسید، ولی کم آمدنش به خانه یک فاصله‌ای بین من و او ایجاد کرده بود. باهاش غریبی می‌کردم. این اخلاق او هم که محبتش را خیلی ظاهر نمی‌کرد، این فاصله را بیشتر کرده بود. بابا خیلی جدی بود و هیچ وقت مستقیم محبتش را نشان نمی‌داد. نه فقط محبت کردنش که دعوا کردنش هم غیرمستقیم بود، یعنی اصلاً دعوا نمی‌کرد. هیچ وقت این طور نبود که سرمان داد بزند یا حرفی بزند که شنیدنش برای ما سخت باشد. تذکر می‌داد. وقتی کار اشتباهی می‌کردم، صدایم می‌‌کرد و می‌برد توی اتاقش. این طرز تذکر دادنش از صدتا داد زدن و دعوا کردن برایم سنگین‌تر بود. بیشتر هم به خاطر مادرمان به ما تذکر می‌داد. خیلی روی احترام گذاشتن به مادرمان حساس بود. چه درباره من و چه برادرهایم. این طرز برخوردش، برخورد احترام آمیزش، اخلاق جدی‌اش و کار و مشغله زیادش که باعث می‌شد خیلی کم ببینمش، باعث شده بود که نتوانم خیلی مثل پدر و فرزندهای دیگر با او راحت باشم. از او دور شده بودم و خودش هم فهمیده بود.

*این فاصله ادامه داشت؟

**نه، یک روز صدایم کرد و رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد و من از خجالت سرخ شدم. گفت "بیابنشین. " نشستم. گفت "مریم جان، از فردا بعداز نماز صبح می‌نشینیم و با هم چهل و پنج دقیقه حرف می‌زنیم. " این برنامه گذاشتن و این که دقیقاً چهل و پنج دقیقه با هم حرف بزنیم، برایم عجیب نبود. به اخلاقش وارد بودم و می دانستم که همه کارهایش همین طور دقیق است، ولی چیزی که عجیب بود این بود که هر روز باید بنشینیم و حرف بزنیم، ولی درباره چه. همین را پرسیدم. گفت "درباره هرچه خودت بخواهی. " فردا صبح بعد از نماز رفتم اتاقش. اول سوره والعصر را خواند و بعد منتظر ماند تا من حرف بزنم، ولی آن قدر از او خجالت می‌کشیدم که نمی‌توانستم سرم را بلند کنم. دید ساکت مانده‌ام، خودش شروع کرد به حرف زدن. تا یک مدت خودش موضوع را انتخاب می‌کرد و درباره‌اش حرف می زد. اوایل فقط گوش می‌دادم، ولی کم کم من هم شروع کردم به حرف زدن.
درسم که تمام شد، رفتم و رانندگی یاد گرفتم، ولی بابا نگذاشت تنها پشت فرمان بنشینم و گفت: "درست است که گواهینامه داری، ولی باید دستت راه بیفتد تا بگذارم تنهایی رانندگی کنی. " مدت‌ها صبح‌ها نیم ساعت، چهل و پنج دقیقه می‌رفتیم بیرون و گشت می‌زدیم. من پشت فرمان می‌نشستم و بابا کنارم می‌نشست و راهنمایی می‌کرد. دور می‌زدیم. می‌رفتیم نان می‌خریدیم و برمی‌گشتیم.
آن قدر صبح‌ها با هم نشستیم و حرف زدیم و رفتیم بیرون که دیگر آن رودربایستی، آن خجالت و آن فاصله از بین رفت و چقدر شیرین بود و چقدر لذت‌بخش. پدرم را تازه پیدا کرده بودم و تازه داشتم انس می‌گرفتم. دو ماه قبل از شهادتش برایم مشکلی پیش آمد. لازم بود به کسی بگویم که هم محرم باشد هم فهمیده و دانا که بتواند مشکلم را حل کند. فکر کردم چطور است به بابا بگویم. دیده بودم که فامیل برای بابا احترام عجیبی قائلند و به او به چشم یک راهنما و یک بزرگ‌تر نگاه می‌کنند و مشکلاتشان را به او می‌گویند. من چون تا قبل از آن با بابا رودربایستی داشتم، نمی‌دانستم که اگر مشکلاتم را برایش بگویم چطور می‌شود، ولی آن روز تصمیم گرفتم بگویم و گفتم. بابا آن قدر قشنگ مشکل مرا فهمید و راهنمائیم کرد که افسوس خوردم که چرا زودتر حرف‌هایم را به پدرم نگفته‌ام. یک دوست خوب و یک معلم دلسوز در زندگی‌ام بود و من ندیده بودمش. آن روز که بابا جواب سئوالم را آن قدر زیبا، واضح و عمیق داد و راهنمائیم کرد، انگار تازه پیدایش کرده باشم. افسوس خوردم که چرا زودتر از این به سراغش نرفته‌ام. دو ماه بعد بابا شهید شد و آن افسوس و حسرت هنوز با من هست.

*از دوران دفاع مقدس، از رابطه پدر و فرزندی چه خاطره پررنگی در ذهن دارید؟

**اوایل جنگ بود، کلاس دوم دبستان بودم و هر لحظه آماده شنیدن خبر ناگواری از جبهه بودیم که به ما اطلاع دادند پدرم زخمی شده و به منزل خواهد آمد، اما جزئیات را به ما نگفته بودند. پدرم را در حالی که روی برانکارد بود به منزل آورند. من از دیدن حال وخیمش وحشت کرده بودم، ولی پدرم با همان لبخند همیشگی، مرا در آغوش گرفت. وقتی زخم‌های عمیقش را پانسمان می‌کردند، درد را در چهره او می‌دیدم، ولی پدرم تنها تکبیر می‌گفت. پدرم مردی صبور و با ایمان بود و همواره می‌گفت: "عشق خدا مرا مقاوم کرده و هیچ گاه خسته نمی‌شوم. " پدرم مصداقی از تأکید قرآن کریم مبنی بر جدیت و قاطعیت در برابر دشمن و رحمانیت در برابر دوست و مؤمنین بود و از کاری که دشمن شادکن باشد گریزان بود. حتی در سخت‌ترین شرایط زندگی هم از اینکه با بیان ناراحتی، ذره‌ای موجب شادی دشمن شود، پرهیز می‌کرد، یادم می‌آید یک بار ایشان دچار مجروحیت وخیمی شده بود و بنا به ملاحظاتی قرار بود در منزل تحت درمان قرار گیرد. قبل از اینکه او را با این وضعیت ببینم، همه‌اش در این فکر بودم که پدرم را در حالت درد و رنج خواهم دید؛ اما وقتی برای اولین بار چشمم به او افتاد، دیدم لبخندی بر لب دارد.تا خواست گریه‌ام بگیرد، با همان صلابت همیشگی‌اش امر کرد که "گریه ممنوع ". هر تیری که از بدن وی بیرون می‌آ‌وردند، ما به جای هر ناله و دردی، فقط صدای تکبیرش را می‌شنیدیم.

*اوقات فراغتشان را در منزل چگونه می‌گذراندند؟

**خیلی کم تلویزیون نگاه می‌کرد. برنامه‌هایی را می‌دید که به کارش مربوط می‌شد؛ بیشتر اخبار و تفسیر سیاسی. فقط بعضی از سریال‌ها را دوست داشت. سریال امام علی(ع) و مردان آنجلس را خیلی دوست داشت. بقیه¬ وقتش را به کار می‌گذراند یا مطالعه و همه کارها را هم سرِ وقت و با برنامه. خیلی دوست داشت ما هم مثل خودش منظم باشیم؛ دقیق و سرِ وقت مثل خودش، ولی نمی‌شد. نمی‌توانستیم. هر کار می‌کردیم حتی به گرد پایش هم نمی‌رسیدیم. البته وادارمان نمی‌کرد. خیلی‌ها فکر می‌کنند ارتشی‌ها خانه را می‌کنند پادگان، ولی توی خانه¬ ما اصلاً این طور نبود. هیچ وقت برای هیچ کاری وادارمان نمی‌کرد.. باهامان حرف می‌زد و قانعمان می‌کرد یا به ما تذکر می‌داد. می‌گفت "دوست دارم همه¬ کارهایتان مرتب و منظم باشد. صبح‌ها ورزش کنید. وقتتان را هدر ندهید. " ما هم سعی می‌کردیم برای خودمان برنامه بریزیم، ولی هیچ وقت مثل بابا نمی‌شد. برای کوچک‌ترین کارهایش برنامه¬ زمانی داشت. مثلاً از ساعت 9:45 تا 11:22 مطالعه می‌کرد؛ به همین دقیقی و همیشه. فقط بعضی روزها این طور کار نمی‌کرد. روزهای شهادت ائمه و ایام عزاداری این قدر برای کارهای خودش دقیق وقت نمی‌گذاشت. می رفت توی اتاق و درباره کسی که روزِ شهادتش بود، مطالعه می‌کرد. می‌گفت "این روز را تعطیل کرده‌اند که با ائمه بیشتر آشنا بشویم. " در این روزها، بابا یک طور دیگری می‌شد، مخصوصاً محرم‌ها ساکت و کم حرف می‌شد و ناراحتی از صورتی می‌بارید. برعکس، روزهای عید و ولادت ائمه پیدا بود که خوشحال است. به ما هم خوشحالی‌اش را به ما هم منتقل می‌کرد. از دو روز قبل شیرینی سفارش می‌داد تا آن روز که می‌آید خانه، دست خالی نباشد. به روزهای ولادت بیشتر از عید نوروز اهمیت می‌داد و به عید غدیر از همه بیشتر. آن عید غدیر آخر را هیچ وقت یادم نمی‌رود. صبح آن روز رفته بود پیش مقام معظم رهبری. آن روز ایشان با درجه¬ی سرلشکری‌اش موافقت کرده بودند. وقتی برگشت، از همیشه خوشحال‌تر بود.

*از دریافت درجه خوشحال بودند؟

*بله، خبرش را مادرمان داد. همه‌مان جمع بودیم. قرار گذاشتیم جشن بگیریم و قبل از اینکه بابا برگردد، رفتیم برایش هدیه گرفتیم. بابا که از درآمد تو، ریخیتم دورش و شلوغ کردیم و بوسیدیمش و تبریک گفتیم. با خنده گفت "عید شما هم مبارک " گفتیم "عید که سرِ جای خود. سرلشکریتان مبارک باشد. " از ته دل خندید، گفت "پس به خاطر این است. " بعد که نشستیم، گفت: "من هم خوشحالم، اما خوشحالی‌ام بیشتر به خاطر این است که آقا از من راضی‌اند. آن لحظه که درجه را روی شانه‌ام می‌گذارند، حس می‌کنم از من راضی‌اند و همین برایم بس است. " می‌گفت خوشحالی‌ام از بابت ارتقاء درجه نیست، بلکه به این دلیل خوشحالم که کارهایم مورد رضایت آقا واقع شده و معلوم است امام زمان(عج) نیز از این کارها رضایت دارند. هیچ سرمایه‌ای بالاتر از رضایت ولایت برای من وجود ندارد.

*از آن روز عید غدیر خاطره دیگری هم به یاد دارید؟

**قرار بود آن روز برویم خانه پدر و مادر همسرم. بابا گفت: "من هم می آیم. عید نوروز فرصت نکردم بروم خانه‌شان بازدید. بگذار باهم برویم. "
بعداز ظهر با ماشین بابا رفتیم. خودش رانندگی می‌کرد. همین طور که پشت فرمان بود، شروع کرد به حرف زدن. از زندگی‌اش گفت، از گذشته‌هایش. گفت: "مریم جانم، خدا خیلی توی زندگی به من لطف داشته. همیشه کمک کرده و هیچ وقت تنهایم نگذاشته. " اشک توی چشم‌هایش جمع شده بود. باز گفت، "الحمدالله به هیچ کس بدهی ندارم. همه¬ بدهی‌هایم را داده‌ام. نماز و روزه¬ قضا هم ندارم. " نمی‌دانم چرا اصلاً با خودم نگفتم که بابا این حرف‌ها را چرا به ما می‌زند و روز عیدی این حرف‌ها یعنی چه؟ آن روز آخرین روزی بود که پدرم را دیدم؛ یک هفته قبل از شهادتش بود.

*رابطه پدرتان و رهبری چگونه بود؟

**سال قبل از شهادت، پدرم برای چند ماهی در سمت جانشینی ستاد کل نیروهای مسلح، لازم بود هفته‌ای یک بار در حضور مقام معظم رهبری جلسه‌ای داشته باشد. خودش تعریف می‌کرد که خستگی کار هفته را فقط با یک تبسم آقا از تن بیرون می‌کند.

*گفتید ناراحتی‌شان را غیر مستقیم ابراز می‌کردند، یعنی هیچ وقت عصبانی نشدند؟

**من که فرزندش بودم یک بار هم عصبانیتش را ندیدم. داد زدنش را ندیدم. همیشه مسائل کاری‌اش را همان جا سرِ کار می‌گذاشت و سرِ حال و با لبخند می‌آمد خانه. ناراحتی‌اش وقتی بود که می‌دید دیگران به جای خدا، منفعت شخصی خودشان را در نظر می‌گیرند. یا وقتی می‌نشست پای تلویزیون و اخبار گوش می‌کرد، غصه را در صورتش می‌دیدم. جنگ بوسنی، فلسطین و لبنان را که نشان می‌‌داد، با ناراحتی و هیجان می‌گفت: "کاش آقا به من اجازه بِدهند که دوستانی را که می‌شناسم و مخلص هستند بردارم و برویم به کمک این ها. " نمی‌توانست ببیند که مسلمان‌ها این طور تحت فشار و ظلم و ستم هستند و او کاری از دستش برنمی‌آید. واقعاً آرزویش بود که برود بجنگد.

*در آن سن همچنان آمادگی انجام چنین کارهایی را داشتند؟

**بالای پنجاه سال سن داشت و چند برابر ما که جوان بودیم، انرژی کارکردن داشت. با آن سن و سال برنامه‌های سنگین عبادی برای خودش می‌ریخت و تازه از صبح زود بیدار بود و تا نیمه‌های شب کار می‌کرد. مطالعه می‌کرد. اینجا و آنجا سخنرانی داشت. نه فقط در تهران. روزهای تعطیلش را می‌رفت شهرستان‌های دور برای سخنرانی. وقتی به او می‌گفتم که شما چرا می‌روید؟ کس دیگری برود، شما باید بیشتر استراحت کنید، می‌گفت: "نه دخترم، آنجا کسی نمی‌رود سخنرانی. شهرهای بزرگ را مسئولان راحت قبول می‌کنند و می‌روند، ولی اینجاها کسی نمی‌رود ".
گاهی که با او می‌رفتم، می‌دیدم که بعد از تمام شدن سخنرانی‌اش مردم می‌ریزند دورش و می‌بوسندش و سرِ دست بلندش می‌کنند. او را در آغوش می‌گیرند و صورتش را غرق بوسه می‌کنند. با این که بعد از جنگ از بابا در رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها حرفی نبود، ولی هرجا می‌رفتیم با همان عنوان فرمانده زمان جنگ می‌شناختندش و دورش را می‌گرفتند و ما تعجب می‌کردیم.
الان دیگر تعجب نمی‌کنم. بابا خودش را برای خدا خالص کرده بود و خدا هم به او عزت داد. بعد از شهادتش، پنجاه روز در خانه و کوچه و محله‌مان عزاداری بود حتی بیشتر. خیلی‌ها شاید حتی یک بار هم اسم پدرم را نشنیده بودند، ولی برای شهادتش بیشتر از خدمان گریه کردند. پنجاه روز توی این خیابان دسته‌های عزاداری از همه جای ایران می‌آمدند و می‌رفتند کی به آنها گفته بود بیایند؟ خدا به پدرم عزتی داد که نتیجه اخلاصش بود. اخلاصی که من در هیچ کس ندیده بودم.
پدرم در هیچ حال از یاد خدا غافل نبود و قبل از انجام هر کاری وضو می‌گرفت و می‌گفت: "کارم را در راه خدا انجام می‌دهم. " به همین جهت، هنگام شهادت نیز وضو داشت و با پیکری مطهر به آرزوی خود برای شهادت در راه خدا نایل شد. منافقین در حقیقت وسیله‌ای شدند تا پدرم به آرزویش برسد.

*خبر شهادت را چگونه شنیدید؟

شب بیست و یکم فروردین ما جایی مهمان بودیم. شب دیروقت رسیدیم خانه. من تلفن را از پریز کشیده بودم تا بچه‌ها بخوابند و کسی زنگ نزند و بیدارشان نکند. بعد خوابیدم، اما چه خوابیدنی. نیم ساعت به نیم ساعت از خواب می‌پریدم و خیره می‌شدم به ساعت و با خودم گفتم، "خدایا، من چرا امشب این طوری شده‌ام "
ساعت شش و نیم صبح دیدم موبایل شوهرم زنگ می‌زند. بهروز بلند شد و جواب داد. نگاهش کردم و دیدم دست‌هایش می‌لرزند. نزدیک بود گوشی از دستش بیفتد. گفتم "بهروز، چی شده؟ " رنگش پریده و مثل گچ سفید شده بود. گوشی را قطع کرد و دوید توی اتاق. آن قدر به هم ریخته بود که نمی‌دانست کدام لباس را باید بپوشد. بیشتر نگران شدم. بلند شدم و رفتم طرفش و باز پرسیدم "بهروز، چی شده؟ کی بود؟ " جواب نمی‌داد. با دست‌های لرزان، لباسش را پوشید و دوید رفت بیرون. دیگر طاقت نیاوردم. دویدم سمت تلفن، وصلش کردم و زنگ زدم به مادرم. مامان تا صدای من را شنید، صدای گریه‌اش بلند شد. وقتی مامان گفت بابایت را زده‌اند، انگار همه¬ دنیا را بلند کردند و کوبیدند توی سرم. اصلاً نفهمیدم چطور حاضر شدم و کِی راه افتادم. توی راه که می‌رفتم، خودم را دلداری می‌دادم. می‌گفتم "نه. طوری نمی‌شود. این دفعه هم مثل دفعات قبل است. مگر اولین بار است؟ " زمان جنگ بارها می‌شد که به ما زنگ می‌زدند که پدرتان را برده‌ایم فلان بیمارستان، خودتان را برسانید؛ یا می‌آ‌وردندش خانه، همه جای بدنش تکه پاره؛ صورت، گردن، سینه، دست، پا. فکر می‌کردم از زمان جنگ که بدتر نیست. این دفعه هم مثل دفعه‌های قبل، بابا زنده می‌ماند، ولی این طور نشد. بابا برای همیشه از بین ما رفت. تنها چیزی که بعد شهادت بابا دلم را می‌سوزاند این است که چرا پدرم را زودتر نشناختم. من پدرم را با همه¬ مهربانی و بزرگی‌اش شناختم، منتها فقط چند ماه قبل از شهادتش.

*اگر بخواهید پدرتان را در چند جمله تعریف کنید چه می‌گویید؟

**زندگی پدرم، آمیخته با مظلومیت و گمنامی بود و این شرایط تا شهادت وی باقی بود. پدرم مرد جنگ و عمل بود و فکر و قلبش در جبهه‌ها بود و در دوران 8 سال جنگ، فکر و قلبش در جبهه‌ ها بود و در دوران 8 سال جنگ هرگز حاضر به ترک جبهه نشد. کسانی که عمری را با وی گذرانده‌اند می‌دانند که اگر دقیقه‌ای از عمر وی خارج از مسیر تکلیف صرف می‌شد، خودش را نمی‌بخشید و معتقد بود باید شمه‌ای از سیرت علی(ع) را بتواند در زندگی پیاده کند، از این رو وقتی به منزل ما می‌آمد، اگر دو نوع غذا سر سفره بود تأکید می‌کرد یکی از آن دو را برداریم. پدرم سه ماه رجب، شعبان و رمضان را و همچنین روزهای دوشنبه و پنجشنبه هر هفته را روزه بود و اعتقادش این بود که کارها در این حالات از قرب فزون‌تری برخوردار است.

پاسداشت دو سردار جبهه های فرهنگی و نظامی انقلاب اسلامی(12)




رهروان شهادت ::: چهارشنبه 89/1/18::: ساعت 10:2 صبح

چاپ ارسال به رفقا
?? فروردین ????
جنجال نفس گیر و رسوایی بزرگ شبکه فساد مالی جک آبراموو، بزرگترین رسوایی تاریخ قانونگذاری و یکی از مهمترین پرونده های فساد مالی دهه های اخیر ایالات متحده است که در نهایت به محکومیت تعدادی از چهره های دریافت کننده پول و تدوین قانون "شفافیت و مسوولیت پذیری" در ایالات متحده منجر شد.

به گزارش "الف" از آرشیو تایم، نیویورک تایمز و واشینگتن پست، جک آبراموو (آبراموف)، سوپرلابیست معروفی است که همینک دوران زندان خود را در زندان فلوریدا می گذراند.

بنابراین گزارش، ماجرای آبراموو هنگامی در صدر توجه افکار عمومی و رسانه های ایالات متحده قرار گرفت که گزارش هایی مبنی بر اقدامات غیرقانونی وی و شبکه مالی غیر قانونی اش منتشر شد. پس از آن بود که به دنبال پیگیری برخی رسانه ها، این پرونده به جنجالی تبدیل شد که ضمن محکومیت و کناره گیری چندین تن از نمایندگان کنگره و سنای آمریکا و تبرئه عده ای دیگر که فریب او را خورده و از وی کمک مالی گرفته بودند، به تدوین قانونی در این زمینه منجر شد.
آبراموو، پیش از محکومیت
در جریان پرونده آبراموو، نمایندگان و رسانه ها به دو دسته تقسیم شدند. عده معدودی که در جریان مبارزات انتخاباتی مجلس و بعد از آن، از آبراموو کمک مالی گرفته بودند، یا نگرفته بودند اما ساده دلانه فعالیت های او را در حد یک لابی گری ساده ارزیابی می کردند، به دفاع از او برخواستند یا در این مورد سکوت اختیار کردند و عده ای دیگر که اکثریت نمایندگان و رسانه ها را تشکیل می دادند، به پیگیری این ماجرا تا به سرانجام رسیدن پرونده و محکومیت مجرمان ادامه دادند.

در میان گروه مخالف آبراموو، حتی نمایندگانی قرار داشتند که فریب وی را خورده و در ابتدا ساده دلانه از وی پول دریافت کرده بودند.

با پیشرفت پرونده آبراموو، آن چه بیش از فعالیت های خود آبراموو مورد توجه قرار گرفت و اهمیت پیدا کرد نمایندگانی بودند که از وی کمک دریافت کرده بودند. افکار عمومی می خواست بداند طرف دوم فساد چه کسانی هستند. به این ترتیب پای افراد بیشتری به این پرونده باز شد و هفت نماینده عمدتا جمهوری خواه، به همراه تعداد دیگری از سیاستمداران محاکمه شدند یا از مقام خود استعفا کردند.

علاوه بر این افراد، چند مشاور و چند عضو دولت جورج بوش نیز که اتهامهایی متوجه آنها بود، با محکومیت هایی روبرو شدند.

پس از آن بود که "جک آبراموف" به دلیل اتهامهایش از جمله اعمال نفوذ مغایر با قوانین سنا و دادن رشوه به چهار سال زندان محکوم شد. این حکم را قاضی "اِلن سگال هووِله" صادر کرد. آبراموف پیشتر با خطر محکومیت 10 ساله نیز روبرو بود.

تعدادی از نمایندگان و محکومیت های این افراد در پرونده رسوایی جک آبراموف، که مجله تایم به وی لقب "مردی که واشنگتن را خرید" داده بود، به شرح زیر است:

1. "تام دیلی" رهبر اکثریت مجلس نمایندگان آمریکا که دو مرتبه از سوی کمیته اصول اخلاقی کنگره نیز توبیخ شد. در فاصله سالهای 2005-2004 علیه مشاوران تام دیلی نیز اعلام جرم شد. در نهایت علیه وی کیفرخواست صادر شد ( اکتبر 2005 ) و او در 9 ژوئن 2006 از مجلس نمایندگان آمریکا استعفا کرد.
2. علیه "جیمز اِلیس" ( جمهوریخواه) کیفرخواست صادر شد.
3. علیه " جان دی. کالیاندرو" (جمهوریخواه) اعلام جرم شد.
4. "آدام کیدون" ( شریک تجاری آبراموف) به جرم رشوه دهی اعتراف کرد و به 70 ماه زندان محکوم شد.
5. " مایکل اسکانلون" (جمهوریخواه و کارمند سابق تام دیلی) که برای آبراموف نیز کار کرده بود به شرکت در جرم رشوه اعتراف کرد.
6. " تونی رودی" (جمهوریخواه و کارمند سابق تام دیلی) به جرم تبانی محکوم شد.
7. "رابرت نی" ( جمهوریخواه) که از آبراموف رشوه گرفته بود، به 30 ماه زندان محکوم شد.
8. " نیل وُلز" ( جمهوریخواه و کارمند سابق رابرت نی) به جرم خود اعتراف کرد.
9. " ویلیام هیتون" (جمهوریخواه و کارمند سابق رابرت نی) به جرم خود در گرفتن رشوه اعتراف کرد و به 24 ماه مجازات تعلیقی محکوم شد.
10. "جان آلباگ" (جمهوریخواه) به جرم خود اعتراف کرد.
11. " جارِد کارپنتر" ( جمهوریخواه) که در شورای جمهوریخواهان برای حمایت از محیط زیست فعالیت داشته به جرم خود اعتراف کرد و به چهار سال به علاوه 45 روز مجازات تعلیقی محکوم شد.
12. " رابرت کوگلین" ( جمهوریخواه) به جرم خود اعتراف کرد.
13. "آدام کیدان"، خارج از سیستم سیاسی، به جرم خود در این پرونده اعتراف کرد و به 70 ماه مجازات تعلیقی محکوم شد.
14. " تِروِر بلاکان"، خارج از سیستم سیاسی، به جرم خود اعتراف کرد.
15. "جیمز هیرنی" (جمهوریخواه و کارمند سابق " تیم هاچینسون") به فساد مالی متهم شد.
16. "کوین ای. رینگ" کارمند سابق جان دولیتل به اتهام فساد مالی محکوم شد.

علاوه براین، در پرونده آبراموو، احکام ذیل نیز در این پرونده صادر شد:

* " باب نی" جمهوریخواه سابق از ایالت اوهایو به دو نیم سال زندان محکوم شد و اعتراف کرد که از آبراموف رشوه گرفته است.

* ایتالیا فدریچی یکی از بنیانگذاران شورای جمهوریخواهان برای حمایت از محیط زیست به فرار از پرداخت مالیات و ممانعت از انجام تحقیقات سنا در مورد روابط آبراموف با مقامات وزارت کشور آمریکا اعتراف کرد.
* مارک زاچارس مشاور سابق دان یونگ نماینده جمهوریخواه از آلاسکا به تبانی اعتراف کرد. وی به پذیرفتن هدیه به ارزش ده ها هزار دلار و یک سفر با اسکاتلند از سوی آبراموف در ازای اقدامات رسمی به نفع آبراموف در کنگره اعتراف کرد.
* مایکل اسکنلون شریک تجاری آبراموف و مشاور دیلی در نوامبر 2005 به تبانی در دادن رشوه به نمایندگان اعتراف کرد.
* نیل وُلز کارمند سابق رابرت نی اعتراف کرد که در مه 2006 در مورد دادن رشوه به "رابرت نی" تبانی کرده بود.
* استیون گریلز، معاون سابق وزیر کشور و ارشدترین مقام دولت بوش که در پرونده رسوایی آبراموف محکوم شد، به ممانعت از به اجرا درآمدن عدالت در این پرونده اعتراف کرد. وی اذعان کرد که به کمیته ای در سنای آمریکا در مورد رابطه اش با آبراموف دروغ گفته بود.
* آدام کیان (شریک تجاری آبراموف) به اتهام تبانی و فساد مالی در مارس 2006 به حدود شش سال زندان محکوم شد.
* تام رودی، لابیست و مشاور سابق رابرت دیلی در مارس 2006 به تبانی با آبراموف اعتراف کرد.


 آبراموو در دادگاه


وزارت دادگستری ایالات متحده همچنین تعدادی از سیاسیون و مجلسی های ایالات متحده از جمله کوین اچ کونک در دفتر سناتور جود گرگ را تبرئه کرد. کوین ده هزار دلار از آبرامو گرفته بود، اما به دلیل این که آگاهانه این کار را انجام نداده و از اهداف کار آبراموو خبر نداشت مجرم شناخته نشد. گرگ نیز که در ابتدا برای نامزدی وزارت بازرگانی از طرف اوباما پیشنهاد شده بود نیز خود از رییس جمهور خواست نام وی را از فهرست وزرای پیشنهادی حذف کند. افراد دیگری نیز در این زمینه تبرئه شدند. دیوید صفویان، مقام عالیرتبه دولت بوش نیز که در ابتدا متهم شده بود در مورد ارتباطاتش با آبراموو دروغ گفته است، از اتهامات مربوطه تبرئه شد.

رسوایی پرداخت پول " جک آبراموف" به قانونگذاران کنگره آمریکا که منجر به محکومیت تعدادی از نمایندگان و مقامات دریافت کننده پول درگیر در این پرونده شد، به تدوین "طرح شفافیت قانونی و مسئولیت پذیری" شد که در مارس 2006 در سنای آمریکا اعلام وصول شد.

سنای آمریکا این طرح را در آوریل 2006 تصویب کرد. به به موجب این طرح، دولت موظف شد امور مربوط به اعمال نفوذ بر قانونگذران کنگره توسط افراد مختلف را نظارت و اصلاح کند.

برخی از مفاد این لایحه به شرح ذیل است:

1. ممنوعیت اهدای هدیه مالی و غیرمالی به نمایندگان از طرف لابیست ها.
2. سفرهای نمایندگان با حمایت مالی بیرونی، صرفا در صورتی که از سوی " کمیته اصول اخلاقی" کنگره تایید شود، مجاز است.

این طرح در سال 2006 با 90 رای موافق و هشت رای مخالف در سنای آمریکا به تصویب رسید.
 
و سرانجام، آبراموو در زندان

به این ترتیب، پرونده فساد مالی شبکه آبراموو، با شناسایی افراد و نمایندگان دریافت کننده کمک مالی، محکومیت این افراد، تبرئه برخی نمایندگان و سیاستمدارانی که فریب آبرامو را خورده بودند و از او پول گرفته بودند و در نهایت تصویب طرحی برای مصونیت مجلس به پایان رسید.



رهروان شهادت ::: چهارشنبه 89/1/18::: ساعت 9:3 صبح

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 242


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :145959
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<