گروه سیاسی: سالهای دهه شصت، آنها که دل در گرو منتظری داشتند، عرصه را بر دیدهبان انقلاب، شهید لاجوردی - که با تیزبینی مخصوص خود، مانع از دخالت منتظری در آزادسازی عناصر گروهکی بود - تنگ کرده بودند. تا آنجا که شورای عالی قضایی با تحریک چند عضو خود در نهایت به عزل لاجوردی در سال 1363 تن داد. امری که به تصریح حاج سید احمد آقا مخالف نظر امام بود.
به تازگی بار دیگر یکی از کسانی که به دستور امام و به دلایل اخلاقی عزل شده بود و امروز مزورانه خود را از خط نگهداران امام جا زده است، به بهانه دفاع از حاج سید احمد خمینی، بار دیگر به کسی تاخته که امام حمایت از او را ملاک برائت فرزندش قرار داد و فرمود « و در امور سیاسی مدتی تهمتها زده شد که احمد طرفدار منافقین است و من در طول مدت انقلاب مخالفتهایی از او میدیدم که دیگران بر آن شدت و قاطعیت نبودند و در این آخر که قضیه زندان اوین پیش آمد و شکایاتی از آقای لاجوردی میشد و مخالفتهایی میشد [غیر] از احمد کسی را ندیدم که بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری کند و دفاع نماید و وجود او را برای زندان اوین لازم و برکناری او را تقریباً فاجعه میدانست» ( صحیفه امام، ج17، ص: 92)
برای بررسی حقیقت ماجرا، کافی است نگاهی به حوادث منتهی به عزل لاجوردی و سخنرانی مراسم تودیع وی داشته باشیم. تا به سادگی دیابیم چرا به هر بهانهای لاجوردی که در دهه شصت هشدار "منافقین انقلاب" را داده بود، مورد هجمه قرار میگیرد. چکیدهای از این بررسی در گزارشی در ویژه نامه نوروزی روزنامه ایران آمده است که در ادامه تقدیم میگردد.
گزارشی از زندگی اسدالله لاجوردی
برکناری دیده بان انقلاب
با آرام شدن فضای کشور و پایان موج ترور مسئولین نظام و مردم در خیابانها، برخی از چهرههایی که با شهادت دکتر بهشتی وارد دستگاه قضایی شده بودند در اولین قدم کوشیدند تا سیداسدالله لاجوردی را از مسئولیت دادستانی انقلاب تهران کنار بگذارند. تلاش آنها در دی ماه 63 نتیجه داد و بر خلاف نظر امام خمینی (ره) سید اسدالله لاجوردی از سمت دادستانی انقلاب تهران عزل شد.
لاجوردی که بود؟
سید اسدالله لاجوردی در جنوب تهران متولد شد. پدرش هیزمفروش بود. سید اسدالله پس از دو سال تحصیل در مقطع دبیرستان ترک تحصیل کرد و به فراگیری علوم حوزوی پرداخت. شرح لمعه و اصول و منطق را در مسجد شاهچراغ نزد استاد شاهچراغی و فقه را نزد مرحوم سید مرتضی لنگرودی فرا گرفت. آشنایی با حاج صادق امانی حاصل آن دوران است. دوستی آنها با وصلت حاج صادق امانی با خواهر سید اسدالله مستحکمتر شد و نقطه عطفی در زندگی مبارزاتی وی محسوب میگردد.
او همراه صادق امانی، محمدصادق اسلامی و حسین رحمانی ادبیات عرب را به خوبی و علوم حوزوی را در حد کفایه آموخت و به دلیل هوش و ذکاوت و قدرت و استنباط بالا به تفسیر قرآن پرداخت و به جلسات بحث شهید مطهری نیز راه یافت.
لاجوردی و همراهانش به مرور تحت رهنمودهای برخی شخصیتها همچون شهید آیتالله بهشتی و شهید مطهری ، گردانندگان سه هئیت مذهبی تهران و همچنین آشنایی گروههای مختلف با امام خمینی (ره) و توصیه ایشان به همبستگی میان گروهها تصمیم به ائتلاف و ایجاد تشکل در راستای مبارزه با رژیم ستمشاهی گرفتند، که به شکلگیری هئیت مؤتلفه اسلامی انجامید. با این رویداد مبارزات امام خمینی (ره) با رژیم شکل تازهای به خود گرفت. امام (ره) در اعتراض به اقدامات رژیم، نوروز سال 1342 را که مصادف با وفات امام جعفر صادق (ع) بود عزای عمومی اعلام نمود و رژیم تصمیم گرفت با انجام اقداماتی شدید روحانیون را مرعوب ساخته و آنها را از صحن? سیاست دور نماید. بنابراین روز 2 فروردین 1342، گروهی از سربازان گارد شاهنشاهی مجلس روضهخوانی و عزای آیتالله گلپایگانی را که در مدرسه فیضیه قم برگزار شده بود برهم زده و به ضرب و شتم مردم و روحانیون پرداختند. واقعه مدرسه فیضیه قم و سخنرانی تاریخی امام (ره) در روز 13 خرداد 1342 که منجر به دستگیری ایشان و قیام 15 خرداد گردید موجب تظاهرات عده بسیاری از مردم شهرهای قم و تهران شد. یک شاخه از تظاهرات نیز از منزل سید اسدالله لاجوردی شروع شد.
به دنبال اقدامات خشونتبار رژیم، هیأتهای مؤتلفه تصمیم به فعالیت مسلحانه گرفت و به دنبال تصویب طرح کاپیتولاسیون توسط حسنعلی منصور و ترور وی، لاجوردی دستگیر شد. و پس از مدتی از زندان شهربانی آزاد گردید. بعد از آزادی او از زندان، تحقیقات در مورد قتل منصور ادامه یافت و ساواک که به نقش هئیت مؤتلفه اسلامی در برنامهریزی و اجرای قتل منصور پی برده بود در 13 اسفند 1343 منزل لاجوردی را دوباره بازرسی و بعد از دو روز او را به اتهام عضویت در هئیت مؤتلفه دستگیر کرد و به زندان قزلقلعه منتقل ساخت و تحت بازجویی و شکنجههای طاقتفرسا قرار داد. ولی لاجوردی با استقامتی ستودنی در برابر بازجویان پایداری نمود و در نهایت به 18 ماه حبس تأدیبی محکوم گردید. او پس از آزادی از زندان شغل خود را تغییر داد و در شکلگیری مؤسسه بنیاد تعاون و رفاه اسلامی نقش مؤثری ایفا نمود. مبارزات مخفیانه لاجوردی تا سال 1347 از دید مأموران ساواک پنهان ماند و در این مدت به ساماندهی افراد مذهبی در چارچوب جلسات سیار همت گماشت. او در ادامه مبارزات خود با ورود سرمایهگذاران آمریکایی به ایران در فروردین 1349، مبادرت به تکثیر اعلامیهای تحت عنوان «گامی دیگر در راه تشدید غارتگری» نمود و در اردیبهشت همان سال دستگیر شد و در زیر شکنجههای ددمنشانه دژخیمان ساواک کمرش شکست و بینایی یک چشم خود را نیز تا حد زیادی از دست داد و به چهار سال حبس محکوم گردید. سومین دوران زندان وی 30 فروردین 1353 پایان گرفت. با توجه به آگاهی ساواک از روحیه مبارزهطلبانه سید اسدالله، بعد از آزادی نیز او را تحت کنترل و مراقبت شدید قرار داد و در تاریخ هفتم اسفند 1353مجدداً وی را دستگیر و این بار به 18 ماه حبس جنایی محکوم نمود.
سال 1356 همزمان با اوجگیری حرکتهای مردمی و شکلگیری انقلاب اسلامی، وی در 27 مرداد 1356 همراه با عد? زیادی از زندان آزاد شد . با نزدیک شدن به ورود امام خمینی به تهران لاجوردی در کنار مهدی عراقی و بادامچیان زیر نظر شهید آیت الله مطهری از مسئولان کمیته استقبال از امام خمینی بودند. لاجوردی در انتخابات دور اول مجلس شورای اسلامی کاندیدای ائتلاف جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی بود. او به اصرار شهید بهشتی و ناطق نوری دادستانی پرونده اعضای گروهک فرقان را دست گرفت و چند ماه بعد و از ?? شهریور ???? با نظر مساعد امام خمینی و پیشنهاد آیت الله بهشتی دادستان انقلاب تهران شد. وی به تعقیب و خنثیکردن توطئههای گروهکهای معاند سیاسی، بهویژه گروهک فرقان و منافقین پرداخت و در این زمینه تلاشهای فراوانی کرد.
لاجوردی و دادستانی انقلاب
اسدالله لاجوردی پس از خاتمه پرونده فرقان و پیشگیری از ادامه ترورها توسط این گروهک، مسئولیت دادستانی انقلاب تهران را در طول سالهای 60 تا 63 برعهده گرفت. لاجوردی با توجه خاص به اهداف منافقان که روی احساسات جوانان سرمایهگذاری کرده بودند ، مردم را متوجه ایدههای التقاطی و ضد فطری سازمان منافقین میکرد و به دلیل نفوذ کلام و قدرت در بحث، باعث میشد که بسیاری از عقاید تروریستی بازگردند. او معتقد بود که اگر کسی توبه کرد باید از مواهب توبه بهرهمند شود و اگر کسی به روی نظام اسلحه کشید به سزای خود برسد. حتی بسیاری از آنها که دستشان به خونی آلوده نبود و توبه نموده بودند در اثر این رفتار او به انقلاب علاقه مند شده و برخی از ایشان پس از آزادی در جبههها حضور یافته و به شهادت رسیدند. گروهکها که با رفتار اسلامی و مقتدرانه او مجال هیچگونه فعالیتی نداشتند با فشارهای بسیار زیادی که از سوی باند مهدی هاشمی و از طریق آیت الله منتظری وارد ساختند، برای برکناریش میکوشیدند. یکی از نزدیکان شهید میگوید : فشارها از طرف شورای عالی قضایی وقت آنقدر زیاد بود که آقای لاجوردی باید استعفاء بدهد، اما ایشان هرگز زیر بار استعفا نمیرفت و البته امام هم به ایشان فرموده بودند که استعفا ندهید و در هر صورت شهید لاجوردی را سال 1363 از کـار برکنار کردند . اکبر هاشمی رفسنجانی نیز در کتاب خاطرات سال 63 خود به این امر اشاره میکند که امام از برکناری آقای لاجوردی که بدون اطلاع ایشان بوده است، ناراحت گردیدند.
اما امام خمینی در همه حالات از لاجوردی دفاع میکرد به گونهای که بنیانگذار انقلاب حتی در موضوع دفاع از فرزند خود درباره اتهامهایی که به وی وارد میگردیده است، شهید لاجوردی را سنگ محک راستین بودن دیدگاههای مرحوم حاج سید احمد خمینی قرار میدهند و میفرمایند: در امور سیاسی مدتی تهمتها زده شد که احمد طرفدار منافقین است و من درطول مدت انقلاب مخالفتهایی از او میدیدم که دیگران بر آن شدت و قاطعیت نبودند و در این آخر که قضیه زندان اوین پیش آمد و شکایاتی از آقای لاجوردی میشد و مخالفتهایی میشد (غیر) از احمد کسی را ندیدم که بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری کند و دفاع نماید و وجود او را برای زندان اوین لازم و برکناری او را تقریباً فاجعه میدانست. شهید لاجوردی پرونده اغلب گروهکها را به سامان رساند، اگرچه با موانعی که برخی مقامات وقت در کار او ایجاد کردند نتوانست پرونده برخی را تا انتها دنبال نماید. بنا بر نقل نزدیکانش وی بعد از آنکه برخی از عـنـاصـر پائین سازمان پیکار اعدام شدند اما رهبران سازمان و کادر مرکزی با توصیه شورای عالی قضایی آزاد شده بودند؛ در پای آن حکمی که از طرف شورای عالی قضایی صادر شده بود، نوشت: خدایا من با دیدن این حکم ، مرگ خود را آرزو میکنم که در نظام جمهوری اسلامی زیردستی آن کسی که تابع شخص دیگری است باید اعدام شود اما کـسـی کـه دسـتور صادر کرده از زندان آزاد میشود و در خارج از کشور همچنان زندگی کند و مدام اتهام به نظام جمهوری اسلامی نسبت دهد.
وی پس از آنکه از مقام خود عزل میگردد به شغل آزاد روی آورد و چند ماه بعد پنج بار به جبههها اعزام شد وعلی رغم سنش و آثار باقی مانده از شکنجههای زندان کارهای سنگینی مانند ساختن سنگر و خالی کردن جعبه مهمات در خطوط مقدم را نیز به عهده گرفت.
پس از تغییر مدیریت قوه قضائیه، آیت الله یزدی با سفارش سید احمد خمینی، لاجوردی را به همکاری دعوت کرد و ریاست سازمان زندانها را به اوسپرد ؛ بدین گونه لاجوردی جایگزین مجید انصاری شد.
من را لاجوردی شکنجه کرده!
طاهرزاده از بازماندگان نسل اول سازمان مجاهدین خلق که پس از پیروزی انقلاب حاضر به همکاری با مسعود رجوی نشد در بیان خاطرهای از روزهای دادستانی انقلاب توسط لاجوردی میگوید: بعد از انقلاب در اوین لاجوردی از من دعوت کرد و گفت بیا این تخم و ترکههایت را ببین. ببین توی ایران چی پاشیدی! آن موقع من در کمیته ستاد مشترک بودم. من به اوین رفتم. با لاجوردی از قبل همسلول بودیم و همدیگر را خوب میشناختیم. آقای لاجوردی از بعضی مسائل اصلاً نمیگذشت. در میان مجاهدین، غیر از من فکر نمیکنم کسی را قبول داشتند، حالا چه دلیلی داشت؟ نمیدانم، ولی میدانم که آدم باهوشی بود.
ایشان آمد و به من گفت: چطوری داداش؟ گفتم: خوبم. تو چطوری؟ داری جلادی میکنی؟ قاه قاه خندید و گفت: بیا میخواهم نشانت بدهم که دارم چه میکنم. همین طور که به طرف دفترش در طبقه 2 یا 3 میرفتیم، چند تا دختر آمدند. صدایشان زد و گفت بیائید. آمدند جلو. از آنها پرسید: در اینجا کسی شما را شکنجه کرد؟ هیچ یادم نمیرود. یکی از دخترها که مشخص بود او را نمیشناخت، گفت: بله. آقای لاجوردی ما را شکنجه کرد. لاجوردی به من اشاره کرد و گفت: این آقا را آوردهایم که لاجوردی هر کاری کرده، تنبیهش کند. حالا بگوئید چه شکایتی دارید؟ آنها حرفهایی زدند و بعد آقای لاجوردی به یکی از پاسدارها گفت آنها را ببرد. بعد رفتیم دفترش و آقای طهوری هم آمد و ناهار را هم با هم خوردیم و تا عصر بودم و برگشتم به کمیته. گفتم: اسدالله! من از این چیزها اطلاعی ندارم. اینها تخم و ترکههای ما نیستند. ما این قدر آدمهای نپخته که این جوری به کسی اتهام بزند، نداریم. اگر حقیقت را بگوید، چه بهتر و این شهامت است، ولی اینکه ندیده و نشناخته حرف بزند و بدون اینکه کسی را بشناسد، به خود تو بگوید لاجوردی مرا شکنجه کرده، چنین آدمی نداریم. این خاطره هیچ یادم نمیرود. در محوطه اوین بود.
چرا لاجوردی عزل شد
اداره دادستانی انقلاب تهران در زمانی که گروهکها بخصوص منافقین با جمع آوری سلاح در خانههای تیمی بیش از چند هزار نفر از مردم تهران را به شهادت میرساندند و پایتخت هر روزشاهد درگیریهای مسلحانه بین نیروهای امنیتی انقلاب و گروهکها بود، بسیار دشوار بود. برخورد مقتدرانه لاجوردی با محاربین سبب شد تا نارضایتی کسانی که دوستان و یا اقوامشان در این برخوردها زندانی و یا اعدام میشدند، برانگیخته شود. بازداشت حسن لاهوتی، پدر دامادهای هاشمی رفسنجانی از جمله این برخوردها بود.
همچنین توصیه ناپذیری لاجوردی سبب نارضایتی شدید جناح چپ شده بود. بهزاد نبوی پس از گذشت نزدیک 30 سال از اعدام محمدرضا سعادتی، رهبر منافقین در زندان اوین هنوز نمیتواند عصبانیتش را پنهان کند. بهزاد نبوی سال گذشته در گفت و گویی با ارگان داخلی سازمان مجاهدین انقلاب گفته بعد از دست به اسلحه بردن منافقین، شهید لاجوردی استدلال میکرد که کسانی که نگذاشتند منافقین را قبل از شروع عملیات مسلحانه بازداشت و مجازات کنیم، همدست آنان هستند و با این استدلال بعدها (نه در حیات رجایی، بهشتی و... بلکه پس از شهادت آنها) ما را منافقین جدید میخواند. جالب اینکه کسانی که شهید رجایی حاضر نبود یک روز با آنان همکاری کند خونخواه رجایی میشوند و خسرو تهرانی که شهید رجایی بارها میگفت من حتی از راه رفتن ایشان لذت میبرم قاتل رجایی میشود؟! این ادعا درباره شهید لاجوردی که رجایی حاضر به یک روز همکاری با وی نبوده در حالی مطرح میشود که شهید رجایی لاجوردی را به عنوان وزیر بازرگانی مطرح کرد و بنی صدر به دلیل مواضع روشن لاجوردی نپذیرفت و یکی از موارد اصلی درگیری شهید رجایی با بنی صدر در تنظیم کابینه بود که سبب شد تا شش ماه دولت رجایی بدون وزیر بازرگانی باشد.
اسدالله لاجوردی از اولین شخصیتهایی بود که بنای برخورد با باند مهدی هاشمی را داشت و این برخورد سبب فعالیت گسترده آیت الله منتظری علیه او شده بود. حتی گواهی محمد منتظری بر عدم برخوردهای غیراسلامی در زندانها نیز آیت الله منتظری را ساکت نکرد و هیأتهای تحقیق منتظری که برای مچگیری از لاجوردی تشکیل شده بود با حمایت محقق داماد، رئیس وقت سازمان بازرسی کشور ، موسوی خوئینیها دادستان کل کشور، یوسف صانعی و موسوی تبریزی مشغول بودند .
اما شاید مهمترین دلیل برکناری اسدالله لاجوردی از دادستانی انقلاب ، پیگیری گسترده وبدون اغماض پرونده هشت شهریور بود که مستقیماً دفتراطلاعات نخست وزیر را هدف گرفته بود.
آخرین سخنرانی
اما اسرار برکناری اسدالله لاجوردی از دادستانی انقلاب تهران با حکم شورای عالی قضایی در آخرین سخنرانی او در 29 دیماه 1363 در تودیع صمیمانه با جمع همکارانش در دادستانی تهران عیان میشود. لاجوردی در این سخنرانی ضمن تأکید بر ضرورت باقی ماندن آنها برای حفظ انقلاب، خبر میدهد که با تمام فشارهایی که به او آورده اند، تا آخرین نفس در برابر جریان نفاق ایستادگی کرده است تا عزلش کنند. او توضیح میدهد که اگر در پروندهای عفوی صورت گرفته است که نا حق بوده و او در کنار آن نوشته است که با نظر این دادستانی نبوده اما به آن عمل کرده است، بدان جهت است که امام به من گفتند که باش، دادستان باش، حرف شورا را هم گوش کن ... به امام عرض میکردم که شما به من بگوئید برو، چون من به اینها [فشارآورندگان] گفته بودم که من استعفا بده نیستم ... » او در آن جلسه توضیح میدهد که بزرگ ترین مشکل او توصیه ناپذیریش در برابر کسانی بوده است که بعدها در وصیتنامه آنها را منافقین انقلاب نامیده است و اعتراض به عدم اجرای عدالت از سوی کسانی که تحت تأثیر آنها قرار گرفته اند. از جلسه اش با شورای عالی قضایی در آخرین روز میگوید و اینکه به او پیشنهاد ارتقای سازمانی در قبال کنار گذاشته شدن از دادستانی انقلاب داده اند و او گفته است که شما مرا در اینجا تحمل نمیکنید، چگونه خواهید توانست در آنجا تحمل کنید. از صدای رسایش در اعتراض به بی عدالتی و تاثیر پذیری از حامیان نفاق میگوید و از حال خود وقتی حکم آزادی یکی از سه نفر مرکزیت جناح انقلابی راه کارگر را بر اثر توصیه پذیری میبیند، تنها به دلیل آنکه پدر او پزشک منتظری بوده است. «در جریان این اعتراضات موضوع نوشین نفیسی را مطرح کردم. نوشین نفیسی جزو یکی از سه نفر مرکزیت جناح انقلابی راه کارگر بود. وقتی چنین فردی را بیاورند آزاد کنند، من به آنها گفتم که وقتی [دستور] آزادی او را دیدم، از خدا مرگم را خواستم و در پرونده هم نوشتم. نوشتم خدایا تو شاهدی وقتی که این تبعیض را در جمهوری اسلامی دیدم از تو مرگم را خواستم... گفتم نوشین نفیسی را آزاد میکنید تا پدرش خوشش بیاید؛ اینکه مرکزیت و محور آزاد شود و زیرمجموعه آن اعدام، ظلم است. چرا 5 ردیف زیر او اعدام بشود اما مرکزیت آزاد بشود؟ این ظلم است و اگر قرار است یک وقت خدای نکرده این نظام جمهوری اسلامی لطمه بخورد، از ناحیه این ظلمها است. ظلم برای من قابل تحمل نیست. علیرضا تشید را باز مطرح کردم. گفتم علیرضا تشید در تیرماه حکم اعدامش تأیید شده، اما شما تا حالا نمیگذارید اعدام بشود، در زندان 150 نفر را کمونیست کرده و دنبال کارش هستید تا این را هم از مرگ نجات دهید. اینها برای من قابل تحمل نیست. به آنها گفتم در این رابطه بچههای شعبه 6 یکجا همه استعفا دادند که گفتم نمیپذیرم... این بچهها همانهایی هستند که از خود شماها این مسائل مذهبی را یاد گرفته اند. »
او به چندین مورد اعمال نفوذ برای رهایی چهرههای شاخص نفاق اشاره میکند، توضیح میدهد که او را به خاطر انجام دستور امام مؤاخذه کرده اند و ... و تأکید میکند که با تمام این شرایط چون دستور امام بر ماندن بوده است، او تا زمانی که عزلش نکردند، در چارچوب قانون ایستادگی کرده است. «برادران در ماشین به من گفتند لاجوردی بماند هم کاری نمیتواند بکند، من به شما میگویم، شما هم میدانید، من آدمی نیستم که کوتاه بیایم. فقط یکجا کوتاه میآیم، این را هم بارها گفتم امام اگر به من بگوبد برو در آتش- من دلم می خواهد یک دفعه امام این را امتحان کنند. اگر آتش روشن بکنند این وسط هم به من بگویند برو در آتش- بدون پروا میروم در آتش. »
ترور و شهادت
در ماههای ابتدایی سال 77 پایمردی و اصرار لاجوردی بر اجرای قانون در سازمان زندانها سبب میگردد که توسط برخی جریانها تحمل نگردد و بر اساس یک پروژه زیرکانه و برخلاف نظر ریاست قوه قضائیه استعفای او به رسانهها اعلام گردد؛ او در پاسخ به دعوت آیت الله یزدی با توجه به کسالتهای جسمی حاصل از شکنجههای بسیارزندان از یک سو و عدم تحمل مرام پایمردی وی بر قانون توسط گروهی از جریانها از سوی دیگر، از پذیرش مسئولیت جدید خودداری کرد و بار دیگر به شغل آزاد روی آورد .
در طول سالهای پس از انقلاب منافقین بارها کمر به ترور و قتل اوبستند ولی در هر بار ناکام بودند تا این که در اول شهریور 1377 شهید لاجوردی توسط علی اصغر غضنفرنژاد و علی اکبر اکبری ده بالایی از اعضای گروهک منافقین مورد سوء قصد قرار گرفت و به شهادت رسید. در جریان ترور، دو تن از تروریستها توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدند. علی اکبر اکبری ، در اثر شدت جراحات وارده در حین عملیات، در بیمارستان درگذشت و فرد دوم ( که علی اصغر غضنفر نژاد- معروف به سیاوش) نام داشت به شرکت فعال خود در این جنایت تروریستی اعتراف کرد. وی اقرار نمود که از سوی گروهک منافقین، جهت انجام این ترور آموزش دیده و به ایران عزیمت کرده است. وی اعتراف کرد که دورههای مختلف تروریستی (از جمله: نحوه ترور شهید لاجوردی) را در عراق و در مقر گروهک منافقین آموزش دیده است. این منافق تروریست، در یک برنامه تلویزیونی که چند هفته پس از ترور، از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش گردید، تمام نکات مربوط به این ترور را فاش نمود. در شب اجرای این ترور، گروهک منافقین، طی بیانیه ای، به صورت رسمی، مسئولیت ترور را پذیرفت. ساعاتی پس از شهادت اسدالله لاجوردی، خبرگزاری جمهوری اسلامی که زیر نظر فریدون وردی نژاد اداره میشد، حاضر نشد عنوان شهید را برای لاجوردی به کار گیرد. این مسئله حتی در سخنان رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه ظهر روز عاشورای (?? فروردین ) سال ?? نیز انعکاس یافت: من این درد درونی خودم را فراموش نمیکنم که در یکسالونیم پیش، وقتی که شهید عالیمقام و سید عزیز و بزرگوار، شهید لاجوردی به شهادت رسید - کسی که چهره بسیار درخشانی بود و بسیار کسان از مجاهدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبر ندارند که این مرد چه کرد و کجاها بود و چگونه زندگی کرد؛ چه زندانهایی کشید و چه زحمتهایی متحمل شد. بعد از انقلاب نیز بیتظاهرترین کارها را که سختترین هم بود، بر دوش گرفت و آخر هم شهید شد - یکی از روزنامههای آلمان نوشت ترور لاجوردی، ترور نیست! یعنی آنها عنوان ترور را هم عوض کردند.
شهادت اسدالله لاجوردی در زمانی که مسئولیتی رسمی بر عهده نداشت و همانند شهروندی عادی و بدون محافظ و با دوچرخهای در محل کار آزاد خود حاضر می گشت خود پروندهای است که نیاز به کارشناسی گسترده دارد. بدون قضاوت درباره درستی یا نادرستی این تحلیل بد نیست به مطلبی که در یکی از رسانههای اینترنتی نوشته شده است اشارهای شود: منافقین میتوانستند با توجه به ریسک پذیری بالای این نوع اقدامات هدف بهتری را انتخاب کنند که دارای مناصب حکومتی بوده و ترور وی دال بر قدرت بالای عملیاتی گروهک منافقین باشد و اینکه ممکن است ادعا شود منافقین به خاطر کینهای که از شهید لاجوردی داشتند او را به عنوان هدف انتخاب کردند اما این ادعا نیز منتفی میباشد به دلیل اینکه شهید لاجوردی مدت زیادی بود که از مسئولیتهای خود کناره گرفته و با همان ساده زیستی همیشگی مشغول کسب و کار سنتی خود یعنی پارچه فروشی در بازار بود و منافقین خیلی پیش از آن میتوانستند آن شهید بزرگوار را ترور کنند. اما آنچه که موجب شد تا منافقین شهید لاجوردی را به عنوان هدف و آن مقطع را به عنوان زمان ترور انتخاب کنند تنها یک موضوع بود و آن هم چیزی نبود جز تلاش آن شهید در هفتههای آخر عمر خود برای پیگیری مجدد پرونده منافقین انقلاب.
با شهادت لاجوردی دو بعد تازه از وی آشکار میگردد، بعد اول با انتشار وصیتنامه اش که نگرانی او از جریان منحرف سومی در انقلاب که آنها را منافقین انقلاب نامیده است، ژرف نگری وی آشکار میگردد، علی الخصوص که وی این وصیتنامه را در زمان حضورش در جبهههای دفاع مقدس در سال 66 نگاشته بود و تا آن روز آن را همچنان به قوت خود باقی میدانست: خدایا تو شاهدی چندین بار با عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را (همانها که التقاط به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را گرفته و همانا ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمع الاضداد به دست گرفته اند، هم رجایی و باهنر را میکشند هم به سوگشان مینشینند، هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی وسپس... برقرار میکنند ، هم آنان را دستگیر میکنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بدانان تلاش میکنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند، هم در مبارزه علیه آنان (و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کشان میزنند و هم در حوزههای علمیه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسیر فقه را عوض کنند. ) به مسئولین گوشزد کرده ام، گفته ام که خطر اینان به مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است چرا که علاوه بر همه شیوههای منافقانه منافقین، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته، صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود درآورده اند به گونهای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصمیم گیرندگان قرار گرفتند. با انتشار وصیتنامه اش که اثر بسیار جدی در میان موافقان و مخالفانش داشت، آیت الله یزدی خطیب جمعه آن هفته تهران، مطالعه این وصیتنامه امام گونه را پند آموز خواند و آن را بشدت مورد توصیه قرار داد. در پی این تأکید خطیب جمعه، نشریه عصرما ارگان سازمان مجاهدین انقلاب که مخاطب وصیتنامه را خود تلقی کرده بود، در قالب نامه وارده نقدی تند بر آن منتشر ساخت. بعدها سعید حجاریان در مصاحبه معروفش با باقی در این باره چنین گفت: بچهها از زندان با لاجوردی اختلاف داشتند... ما در عصر ما وصیتنامه لاجوردی را نقد کردیم (با اینکه تازه شهید شده بود) تحت عنوان دشمن شناسی وارونه!
خبرگزاری فارس: یک کارشناس اقتصادی با اشاره به طرحهایی همچون سهام عدالت، هدفمند کردن یارانه و محوریت عدالت ، دولت احمدی نژاد را دولتی مردم محور دانست که برنامه اقتصادی آن بومی و بر پایه مدلهای اسلامی است.
سیروس تدبیری کارشناس اقتصادی در گفتوگو با فارس، افزود: برای دستیابی به توسعه هرچند که اقتصاد تنها عامل نیست و باید به سایر عوامل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی هم توجه شود، تا توسعه پایدار و همه جانبه صورت پذیرد، اما اقتصاد از جمله عوامل مهم و تعیین کننده موفقیت دولتها در راستای میزان تحقق مطالبات اقتصادی مردم است. از نظر ارزشی هم اعتقاد بر این است که در جایی که فقر وارد شود، ایمان از در دیگری خارج میشود.
این کارشناس اقتصادی گفت: علم اقتصاد به دنبال تخصیص بهینه منابع و امکانات جامعه بین نیازهای نامحدود آن است و به ندرت کشور یا شخصی را میتوان یافت که به عدالت اقتصادی باور نداشته و با آن مخالفت کند. البته بعضی افراد در شعار و تعدادی هم در رفتار ادعا میکنند که قبول ندارند، اما ذات واژه عدالت از جمله عدالت اقتصادی همواره نزد دولتها و ملتها مقبول بوده است.
وی گفت: نکته قابل توجه و در خور اهمیت نوع دیدگاه و رویکرد غرب با ایران اسلامی است، در غرب موضوع انسان، الگوی توسعه حیوانی است، تا به مطلوب زندگی دست یابد و عقل هم این بعد انسان (حیوانیت) را توانمندتر میسازد.
تدبیری افزود: امروزه جوامع غربی ثروتمندترین کشورها هستند که از علم و صنعت و فن برخوردار و به بازارها تسلط لازم داشته و به هرکاری هم دست میزنند، اما به دلیل عدم درک درست از عدالت و اخلاق در اقتصاد و یا به عبارتی اقتصاد انسانی، بخشی از شهروندان آنان از نظر اقتصادی محروماند و با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند و به خاطر بحرانهای اقتصادی طبقه متوسط هم تنزل پیدا کرده و در معرض آسیب جدی است. میتوان چنین نتیجه گرفت که علیرغم ورودیهای در خور توجه، از خروجیهای متناسبی برخوردار نیستند.
وی گفت: خشونت، اختلال در تعلیم و تربیت، جرم، خودکشی، انحرافات، تبهکاری سازمان یافته، خانوادههای متلاشی و کودکان بیسرپرست خروجی و از نتایج چنین نظام اقتصادی است، دلیل اصلی آن هم عدم پایبندی به اخلاقیات اقتصادی است. هرچند که در بسیاری موارد به بن رسیده و اخیرا متوجه نقش اخلاق در اقتصاد شده و به آن توجه پیدا کردهاند.
این مدرس دانشگاه گفت: در نگرش ایرانی اسلامی، هدف توسعه و مسیر آن انسان است و اقتصاد در خدمت اوست. ایران به عنوان تنها کشوری که قصد دارد، الگوی جامع از اقتصاد بر مبنای فرهنگ اسلامی ایرانی ارائه نماید. بحث اخلاق و عدالت اقتصادی از جایگاه ویژهای برخوردار است، زیرا موضوع انسات، توسعه حیوانی نیست، بلکه جهت دستیابی به کمال انسانی که اقتصاد آن هم بر مبنای اقتصاد انسانی است، قرار دارد که در آن علاوه بر ابعاد مالی که باید به نحو مناسب تامین شود، به اخلاق و معنویات و کمال انسان نیز پرداخته شده است.
تدبیری خاطرنشان کرد: در این نگرش هدف ایجاد رفاه اقتصادی کاذب نیست، اسلام برای زندگی انسان برنامه دارد و در این مسیر کشورهایی که از نظر انگیزه، تمایلات، اهداف، ظواهر و نوع نگاه به اخلاق و عدالت و توسعه به ما نزدیکترند با آنان تعامل تا در دستیابی به اهداف و آرمانها این مسیر را سریعتر طی نمائیم.
وی گفت: با نگاهی منصفانه بخوبی میتوان دریافت که از نقاط قوت نظام اقتصادی بر مبنای تفکر دولت ورود به حوزههای اقتصادی همانند سهام عدالت، خصوصیسازی، هدفمند کردن یارانهها، عدالت اقتصادی، رسیدگی به طبقات محروم، کوتاه کردن دست چپاولگران از بیتالمال، تحول نظام بانک،بیمه، مالیاتی و گمرک، مسکن است.
وی افزود: از طرفی بعد از دوران جنگ تحمیلی، اشرافیگری رشد یافته و یک طبقه خاص از اشرافیت و ثروتمند به سرعت شکل گرفت که نه تنها مغایر با آرمانهای امام راحل بوده، بلکه مقام معظم رهبری بارها و به دفعات نسبت به خطر پدیده اشرافیگری و ضربهای که به انقلاب میزنند، هشدار داده و همواره بر مبارزه بر فقر و فساد و تبعیض تاکید داشتند. در سال 84 و محکمتر از آن در سال 88 درصدد مقابله با این طبقه برآمده و به گفتمان عدالت و مهرورزی و از جنس مردم و برای مردم روی آوردند.
وی ادامه داد: بسیاری از صاحبنظران از نظر علمی و کارشناسی رویکرد مثبتی به دیدگاه اقتصادی دولت دارند و به ندرت شخصی را میتوان یافت که با اصل هدفمندسازی یارانهها مخالف باشد، به هرحال منابع و امکانات جامعه یکبار بین مردم توزیع شده و عدهای ثروتمند و تعدادی هم فقیر شدهاند.
این کارشناس گفت: اخذ مالیات بیشتر از ثروتمندان و پرداختن آن به طبقات محروم به صورت بلاعوض (باز توزیع مجدد درآمد و ثروت) در تحقق عدالت اقتصادی موثر واقع خواهد شد. حتی مخالفان دولت به حقانیت این مطلب اعتقاد دارند و مکررا در برنامه و شعارهای آنان ذکر شده بود، اما بنا به دلائل و مصلحتاندیشی جرأت ورود به این حوزه را نداشتند.
تدبیری خاطر نشان کرد: حال که دولت با فراز و نشیب بسیار هدفمند کردن یارانهها را به قانون تبدیل کرد و اهتمام جدی به اجرای آن جهت حل مشکلات اقتصادی کشور به صورت بنیادین دارد، عدهای که منافع خود را در خطر میبینند، با هدف ناموفق جلوه دادن دولت و ایجاد اختلال و ناامیدی در بین مردم و راهاندازی جنگ روانی به دنبال اهداف و مقاصد شخصی و گروهی هستند.
این کارشناس گفت: در بحث سهام عدالت از الگوی کشور خاصی پیروی نشد و مدل و تفکر اقتصادی ایرانی پایه و اساس شکلگیری آن بود و امروزه تعدادی از کشورها به دنبال آنند که از تجربه ایران در این باره استفاده کنند.
ایران اسلامی امروز به نقطهای رسیده که بسیاری از کشورهای در حال توسعه و به ویژه جهان اسلام منتظر به نتیجه رسیدن برنامه اقتصادی نظام هستند، تا از آن استفاده نمایند.
تدبیری افزود: با توجه به اینکه رشد قدرت اسلام در آغاز هزاره سوم، شروع شده، میتوان با بهرهگیری از معارف الهی اقتصاد اسلامی، ملتها حتی بسیاری از دولتهای مظلوم که تشنه اسلام هستند، را با این الگو آشنا کرد.
تدبیری افزود: باید از دیدگاه اقتصادی جوامع مختلف از جمله کشورهایی که به اشتراک اعتقادی و فرهنگی بیشتر با ایران دارند، الهام گرفته و از آن استفاده کرد، یا به عبارتی آن دیدگاهها برای حل مشکلات آن جامعه در آن مقطع زمانی کاربرد داشته و در شرایط بعدی آن کشور هم ممکن است کاربردی نداشته باشد.
این مدرس دانشگاه گفت: تاریخ ایران نشان میدهد یکی از آفت های رشد نیافتگی کشور، وجود سازمانها و دیدگاههای وارداتی است، به فرض درختی در یک منطقه خوب رشد کند و میوه دهد، آیا در منطقه دیگر این چنین خواهد بود. به طور یقین باید در خاک، کود، سم و نحوه نگهداری و آبیاری آن تجدیدنظر کرد یا کاملا با آن منطقه سنخیت داشته تا محصولی ببار آورد.
وی گفت: تئوری و دیدگاههای مدیریتی و اقتصادی صاحبنظران نیز این چنین است، از نظر نگارنده بومی سازی اقتصادی بسیار ضروری است، در این بومیسازی سه گروه (صاحب نظران حوزه، استادان اقتصادی و مدیران موفق و متعهد و متخصص) سازمانهای اقتصادی، دیدگاهها و مکاتب اقتصادی را مطالعه و با بهرهگیری از محتوا و داشتههای غنی ایران اسلامی، اقتصاد ایران را گام به گام و با سرعتی بیشتر بومیسازی کرده و به پیش ببرند.
تدبیری گفت: ایران از منابع غنی تفکر اسلامی برخوردار است، اما برخی مدیران قبل از مراجعه به این منابع، به دنبال منابع غربی برای حل مشکل هستند، نمونههای فراوان در حوزههای مدیریتی و اقتصادی میتوان یافت که بسیاری از نکات و واژههائی که غرب تجویز میشود، در منابع اسلامی از جمله نامههای مدیریتی حضرت علی(ع) به مالک اشتر میتوان دریافت کرد. منتهی غرب آن را دریافت و با واژههای جدید همانند مهندسی مجدد و تحول ارائه میکند و گاه مورد تشویق و تحسین هم قرار میگیرد.
وی گفت: ایده «ما میتوانیم» خود گویای این مطلب است، هرچند ممکن است اشکال و موانعی داشته باشد که آن هم ناشی از عوامل و جریانی است که با هدف یا از روی کم آگاهی اشکالتراشی میکنند.
تدبیری افزود: باید با چشم باز و به دور از توهم، واقعیات را دید و برای دنیای اسلام و جوامعی که به اسلام چشم دوختهاند، در عرصههای مختلف از جمله اقتصادی مدل موفقی ارائه نمود. دولت با نگاه کارشناسانه و یک سری اقدامات پیدرپی اقتصادی موفق به هدفمندسازی یارانه، برنامه پنجم و بودجه سالانه که در راستای سند چشمانداز است، را تدوین کرد که به عنوان یک اقدام بنیادین در خور توجه است. اقتصادانان و دلسوزان کشور بر این باورند که با وضعیت فعلی توزیع یارانه و اداره اقتصاد کشور، امکان دوام و اداره بهینه نظام مطلوب اقتصادی در آینده برای کشور وجود ندارد.
این کارشناس در پایان گفت: باید اهداف اجتماعی و نسل آتی را در نظر گرفت و فقط به دنبال تامین منافع فردی و حال نباشیم ،زیرا در این صورت، زندگی سخت خواهد شد.
![]() |
وارد سایت اصلی ایرانیان حامی سکولاریسم که می شوی ، در کنار تبلیغات رنگارنگ توییتر و فیس بوک و مقالات جورواجور در باب جدایی دین و سیاست ، شعارهای جالبی به چشمت می خورد : "شعار ملت ما ، دین ازسیاست جدا! " یا "در چهارشنبه سوری ولایت را از خود دور کنیم!".این ظواهر و شعائر حس کنجکاوی هر ایرانی را بر می انگیزد که این افراد ( به ظاهر) ایرانی چه کالایی را اینگونه تبلیغ می کنند ... . اصطلاح سکولار از ریشه لاتین به معنای روزگار یا دنیا ریشه می گیرد و در اندیشه سیاسی غرب، به صورت اصطلاحی در آمده است که، به جای «دنیوی» در مقابل «دینی» به کار می رود. در ایران اما ، نطفه سکولاریسم در عصر قجر (بین دو جنگ جهانی) ، آنجا که روس ها ایران را شکست دادند بسته شد و در جریان مشروطه تثبیت شد . انقلاب اسلامی را باید نقطة آغاز افول سکولاریسم برشمرد؛ چرا که انقلاب اسلامی بر پایة دین و به رهبری فقیهی اسلام شناس و با مشارکت مردم مسلمان تحقق یافت. انقلاب اسلامی معلول برخورد تفکر اسلامی و سکولاریسم بود. که نتیجة آن، غلبة تفکر دینی و عقب نشینی و انفعال سکولاریسم بود. پس از انقلاب اسلامی، تا مدتی سکولارها انزوا برگزیدند، اما با پایان گرفتن جنگ و فضای آزادی که فراهم آمد، مجدداً به میدان آمدند و از طریق مطبوعات، مصاحبه و نشر کتب، در صدد معارضه با دین و حکومت برآمدند. عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری تاکید دارند که اسلام برخلاف مسیحیت دینی دنیوی است و برای سکولار شدن جامعه باید اسلام را به جایگاه واقعی آن یعنی به معنویت بازگرداند. مهندس مهدی بازرگان در آخرین نوشته خود میگوید اصل حکومت کردن جزء وظایف دینی نیست. عبدالکریم سروش بیشتر و بیشتر به سوی محدود کردن دین به عرفان حرکت کرده است. محمد مجتهد شبستری میگوید: دولت یک امر برون دینی است و فقه اندیشه سیاسی نیست. او همچنین اضافه میکند که قرآن بر ارزش های حکومت و نه فرم حکومت تاکید دارد. البته سروش معتقد است با داشتن قانون از اخلاق بی نیاز نیستیم، جایی که قانونی به پایان می رسد، نقش اخلاق پدیدار می شود و معنی دقیق سکولاریزم هم همین است. به زعم سروش جدایی دین از سیاست از معانی سکولاریزم است اما معنای دقیق آن تعیین حدود دنیاست. بکرترین محیط پرورش سکولاریسم محیط دانشگاه هاست که در دهه اخیر آسیب های زیادی دیده است . متاسفانه به مرور زمان و با توجه به مقبولیت نخبگان تحصیل کرده در خارج کشور و به طبع آن تصاحب کرسی های تدریس دانشگاهی توسط این قشر ، دانشگاه ها مکانی مناسب برای رشد و یارگیری سکولارها شد . زیرا غرب زدگی این دسته از اساتید باعث شد خود به خود به تبلیغ اندیشه ای غربی روی بیاورند که سکولاریسم یکی از کلیدی ترین آنهاست . این روزها چشم امید همه دلسوزان انقلاب به اقدامات دولت و مجلس برای مبارزه با این بیماری فکری در قشر دانشجوست . تأکیدات این چند روزه وزیر علوم مبنی بر انتخاب اساتید متعهد و منکر این اندیشه به حق همان چیزی است که میتواند روند غربگرایی در تمام علوم ذهنی و تجربی در بین دانشجویان و نخبگان را که در دوره های گذشته پایه ریزی شده متوقف نماید. روندی که سالها در دانشگاههای ایران اسلامی ریشه دوانده و امروز بروز فرهنگی و سیاسی نیز دارد. |
محمد هاشمی: اگر کسی مدرک و سندی از اموال ما دارد، بیاورد تا همان اموال را به اسمش کنیم |
![]() |
سحر- محمد هاشمی ، برادر اکبر هاشمی رفسنجانی در گفت و گویی مفصل با ویژه نامه نوروزی "بهار" به طرح مسائلی درباره هاشمی و حاشیه هایش پرداخت است؛ از جمله این که درباره حضور مهدی هاشمی در خارج کشور سخن گفته و درباره شایعات مربوط به ثروت هاشمی نیز به صراحت گفته است که اگر کسی مدرک و سندی از اموال ما دارد، بیاورد تا همان اموال را به اسمش کنیم. در ادامه محمد هاشمی نکاتی در مورد دارایی های اکبر هاشمی بیان کرده است: "به هر حال زندگی شخصی آیت الله هاشمی را آنهایی که می بینند، میدانند. آن روز که انقلاب شد، در خانه ای در دزاشیب بود که حدود 800 متر بود. الان در یک خانه اجارهای زندگی می کنند که خیلی کمتر از آن است.
در مورد فرزندان ایشان هم باید بگویم که هیچ یک از بچه ها کار اقتصادی به آن معنا جز ادامه کشاورزی ندارند؛ همان کشاورزی که ما در رفسنجان داشتیم. بخشی از زندگی را از آنجا و بخشی را هم از حقوق خودشان اداره می کنند. شایعه می کنند که مثلا در کیش یا فلان جا، فلان برج متعلق به ماست و می گویند خانواده هاشمی در مجموعه صنایع خودروسازی، بانک پارسیان، بنیاد مولی الموحدین، شرکت خودروسازی دوو و ... نفوذ دارند و در پشت این قضایا هستند. حتی می گویند بر مناطق آزاد سیطره دارند. بنده ضمن تکذیب چنین شایعاتی که ریشه آن را عوامل ضدانقلاب و منافقین می دانم، برای چندمین بار اعلام می کنم هر کس مدرکی برای اثبات این ادعاها یا هر جای دیگر دارد، ارائه کند. مطمئن باشد آن را به خود او خواهیم بخشید و برای خودش بردارد." در مورد این بخش از سخنان آقای محمد هاشمی قضاوت را به خوانندگان وا میگذاریم. اما در ادامه هاشمی تحلیلی در مورد انتقادهای وارده به آقای هاشمی رفسنجانی پرداخته و گفته است: "می گویند اسلام دین پابرهنگان است و آیت الله هاشمی رفسنجانی چون از طریق ایجاد اشتغال، کفش به پای مردم کرد، از لشکر اسلام کم کرد. این چه منطقی است که باید بگذاریم مردم گرسنه بمانند تا مسلمان باقی بمانند." |