پشیمان ترین مردم هنگام مرگ، دانشمندان بی کردارند . [امام علی علیه السلام]

فرهنگی سیاسی اجتماعی

سال 88 که به فرموده رهبر سال اصلاح الگوی مصرف بود داره تموم میشه و هر کدوممون می تونیم از خودمون بپرسیم چقدر تونستیم به این امر مهم جامه ی عمل بپوشونیم. مطلبی که اونقدر تو زندگی اهمیت داره که می طلبه سالهای سال رو این موضوع کار بشه. از کارهای مهم تو سطح کلان کشور تا کوچکترین کارها تو زندگی شخصی هر کدوممون. قصد بحث در این باره تو اینجا رو ندارم و فقط خواستم یه گریزی به زندگی اون اسوه های فراموش نشدنی تو دوران دفعا مقدس بزنم و ببینیم که اونا به این امر مهم چقدر بها می دادن. این فرازهایی خیلی کوتاه از اصلاح الگوی مصرف تو جبهه هاست:
- جیره و لباس که می آ‌وردد، تدارکات موظف بود که نسبت به استفاده از اونا مراقبت ویژه کنه. حتی قرار شده بود اگه وسیله ای از ماه قبل اضافه مونده تو این ماه مجدد درخواست نشه.
- تو بحبوحه  جنگ که کشور زیر فشار بود و بنزین سهمیه بندی شه بود قرار شد که مینی بوسها وظیفه ی جابجایی مسئولان گردان رو تو منطقه به عهده بکشن و هر نفر با یه ماشین تردد نکنه. با اینکه هوا خیلی گرم بود ولی همه این قانون رو خیلی راحت قباصلاح الگوی مصرف در جبهه - قافله شهداول کردن.
- بعد از عملیات والفجر 8 یکی از روزها که داشتیم تو آشپزخونه غذا می پختیم یه دفعه برق قطع شد. گرمای اون 30 تا اجاق بزرگ و نبود تهویه و پنکه کار رو خیلی سخت کرده بود. مسئولین دیگه داشتن قانع میشدن که برای اون چند هزار نفر کنسور تهیه بشه؛ اما یکی از آشپزها گفت: نیازی نیست. سر و صورتش رو با چفیه ی خیس پوشوند و یه مقدار یخ هم تو پیراهنش ریخت و رفت تو آشپزخونه. مدت زیادی نگذشته بود که اولین دیگ غذا آماده شد و اومد بیرون.
اون آشپز چند بار این کار رو تکرار کرد و با هر سختی که بود غذا رو آماده کردتا اون همه غذای نیمه کاره هدر نره و از همه مهمتر کلی کنسرو بیهوده تهیه نشه.
- جواد فخاری وضعش خیلی خوب بود ولی خیلی ساده می گشت. بهش می گفتیم: این پوتین چیه؟ بندش هم که با سیم تلفنه..!!
می گفت: برا جبهه هرچی صرفه جویی کنیم و چیزی رو که واقعا نیاز نداریم، نگیریم بهتره .....
- برا یکی از عملیاتها داشتیم آذوقه می بردیم خط مقدم که تو راه ماشینمون رو رو زدن. آتیش داشت شعله می کشید که دیدم فرمانده لشگر که همراهمون بود سریع از ماشین پرید بیرون و از دل آتیش کارتنهای سالم رو دا آورد تا هم خسارت زیاد نشه و هم دست خالی پیش نیروها نریم.
- تو فاو بودیم. بعد از عملیات، عراقیها کلی تجهیزات گذاشته بودن و رفته بودن عقب. چند تا از بچه ها مقداری از این وسایل رو بی حد و حساب داشتن مصرف می کردن که یکی از بچه ها اومد جلو و گفت: برادرا! درسته این امکانات مال دشمن بوده اما الان به غنمیت اسلام در اومده و بیت المال محسوامام و اصلاح الگوی مصرف - قافله شهاءب میشه. مواظب باشین حیف و میل و اسراف نشه.
آخرینش رو هم از زبان یکی از بستگان مقتدای همه ی شهدا "حضرت روح الله(ره)" نقل می کنم تا مراد و مریدان رو بهتر بشناسیم:
- یک بار خدمت امام بودیم. ایشان می بایست پمادی رو به پاهاشون می مالیدن. کارشون با پما که تموم شد یه برگه دستمال کاغذی رو چهار تیکه کردن و با یکی از تیکه ها پایشون رو پاک کردن و ما بقی رو تو جعبه ش گذاشتن تا بعدا استفاده کنن.
به ایشان گفتم: اگه برنامه زندگی اینطوریه که همه ی ما جهنمی هستیم چون اصلا نمی تونیم اینطوری مراعات کنیم. ایشان فرمودند:‌ شما اینطور نباشید، اما باید رعایت کنین.

برای آگاهی و ثبت نام در طرح قافله قاریان قرآن شهداء بر روی عکس زیر کلیک کنین.

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/qafelehshohada/120.gif


  • کلمات کلیدی : شهدا، اصلاح الگوی مصرف، جبهه

  • نوشته شده توسط :محسن - قافله شهداء::نظرات دیگران [ <>document.write(CommAr[CC++]);
    19 نظر]

    9/11/1388 9:33 ع
    از کنار بعضی اسمها تو دوران دفاع مقدس نمیشه به آسونی گذشت. یکی از اونا حسن باقریه(غلامحسین افشردی). براستی که ایشون یکی از اعجوبه های جنگ ماست. گوشه هایی از زندگینامه ی ایشون رو تقدیم می کنم:  

    - بچه را لا پنبه گذاشتند . آن قدر ضعیف بود که تا بیست روز صداش در نمی آمد . شیر بمکد. برای ماندنش نذر امام حسین کردند. به ش گفتند « غلامِ حسین.»باید نذرشان را ادا می کردند. غلام حسین دو ساله بود که رفتند کربلا.
    - سرباز که بود، دو ماه صبح ها تاظهر آب نمی خورد. نماز نخوانده هم نمی خوابید. می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود.
    - چهشهید باقری - قافله شهداءار ماه از جنگ می رفت. بین عراقی های محور بستان و جفیر ارتباطی نبود .حسن بعد از شناسایی گفت« عراقی ها روی کرخه و نیسان و سابله پل می زنند تا ارتباط نیروهاشون برقرار بشه. منتظر باشین که خیلی زود هم این کارو بکنن.» یک هفته بعد، همان طور شد. نیروهای دشمن در آن محور ها باهم دست دادن.
    - ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه می نوشت.اتاقش که می رفتی ، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم می زدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق می شد و ونیروها با هم دست می دادند . حسن آمد و از روی نقشه نشان داد.
    - خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. دلم هری ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستش بود  کاغذ های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت «هرکی ندونه ،فکر می کنه از نیروهای دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین ! » گزارشش جای حرف نداشت.نفس راحتی کشیدم.
    - سوار بلیزر بودیم. می رفتیم خط . عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت « نگه دار نماز بخونیم.» گفتیم «توپ و خمپاره می آد، خطر داره .»گفت «کسی که جبهه می یاد ، نماز اول وقت را نباید ترک کنه
    - نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم.آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن . صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخوان .» گفت « اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشهادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی : شهید، حسن، باقری، افشردی

  • نوشته شده توسط :محسن - قافله شهداء::نظرات دیگران [ <>document.write(CommAr[CC++]);
    35 نظر]

    یه یازده دی دیگه و یه سالروز شهید علمدار دیگه.... شهیدی که حضورش باعث برکت بود و شهادتش هم مایه ی بیداری خیلی ها؛ شهیدی که بدن خاکیش بیشتر از سی سال نتوست روح آسونیش رو تحمل کنه و آخرش هم راهیش کرد پیش بقیه رفقاش. این روزهای پر هیاهو امثال علمدارها رو می خواست تا پرچم علمداری نهضت و کشورمون رو به دوش بگیره و نائب المهدی(عج) رو یاری کنه. این بار از زبون همراه و همسرش شهید علمدار رو بشناسیم. پی نوشت رو هم از دست ندین.


    مصاحبه با همسر شهید سید مجتبی علمدار


    از نحوه آشنایی‌تان با شهید علمدار بگویید. شهید علمدار- قافله شهداء
    - داستانش مفصل است. من قبل از ازدواج زبان در سطح دبیرستان تدریس می‌کردم. البته اگر ریا نباشد، فی سبیل اللهی بود. الآن هم تا حدودی درس می‌دهم. شاگردی داشتم که دو سال پیاپی پیش من زبان می‌خواند. به مرور زمان، این شاگردم برای من خواستگار می‌فرستاد و قسمت نمی‌شد. تا اینکه یک شب خواب پیامبر بزرگوار اسلام(ص) را دیدم که... یکدفعه بلند شدم. «خدا رحمت کند مادرم را.» خوابم را به او گفتم. او هم فوراً به چند نفر از علماء زنگ زد و خواب را برایشان تعریف کرد. آنها هم گفتند: دختر شما حتماً باید با سید ازدواج کند وگرنه عاقبت به خیر نمی‌شود.
    از آنجا که ما یک خواستگار سید هم نداشتیم و همه غیر سید بودند، مانده بودیم. یکبار شب جمعه داشتم نماز می‌خواندم، ما بین نماز، تلویزیون را روشن کردم. برنامه روایت فتح بود. دیدم این رزمنده‌ها با چه دلاوری‌ای دارند می‌جنگند. گفتم: خدایا! خداوندا! یکی را برای خواستگاری ما بفرست که سید باشد، جانباز و رزمنده باشد؛ حالا هرچه می‌خواهد باشد. من غیر از این چیزی نمی‌خواهم. حدود دو ماه بعد، این خانم آمد و گفت برادر من دوستی دارد که سید و جانباز است؛ ولی از لحاظ مالی، صفر. مادرم دستانش را به هم زد و گفت همین را دادم. بعد هم ایشان برای خواستگاری آمدند. در همان ابتدا گفت من از جبهه آمده‌ام. صفر صفرم. حالا اگر خواستی با من عروسی کن. جالب اینجاست که برای خواستگاری آمده. بود اما وقتی می‌خواستیم صحبت کنیم، گفت: من این قرآن را باز می‌کنم، اگر استخاره خوب آمد با شما حرف می‌زنم. اگر خوب نبود که خدا‌حافظ. شما را به خیر و ما را به سلامت. وقتی قرآن را باز کردند، اول سوره «محمد» آمد گفت: حالا که این سوره آمد و شما هم خواب حضرت محمد(ص) را دیده‌ای، دیگر هر چه باشد، باید مرا قبول کنی. من هم قبول کردم و قسمت همین شد.
    مراسم عقد و عروسی‌تان چطور برگزار شد؟
    - همان روز خواستگاری، گفتند که من تازه از جبهه آمده‌ام و پدر و مادرم هم وضع خوبی ندارند. اگر امکانش هست، رسم حزب‌اللهی‌ها را اجرا کن و همین عقد ساده را قبول کن که آن هم در خانه ما بود. نه طلایی و نه لباسی و...
    مهریه شما چقدر بود؟
    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی : شهید علمدار

  • نوشته شده توسط :محسن - قافله شهداء::نظرات دیگران [ <>document.write(CommAr[CC++]);
    33 نظر]

    29/8/1388 11:0 ص

    قبل از هر چیز اول اینجا رو کلیک کنین و این پست رو بخونین تا تو جریان کار قرار بگیرین.

    موبایل خاکی2 - قافله شهداء 

    با توجه به توضیحات پست موبایل خاکی(1)، بدون مقدمه می ریم سراغ ورژن 2 موبایل خاکی که امیدوارم مورد قبول شهداء و استفاده شما قرار بگیره. این ورژن تو چهار بخش خدمتتون عرضه می شه: کلیپ، صوت، تم و پشت زمینه و اس ام اس یا همون پیامک فرهنگستان....

    برا دانلود رو هر گزینه کلیک راست کرده و گزینه save target as رو بزنین.


    1- کلیپ:




    رهروان شهادت ::: چهارشنبه 89/1/25::: ساعت 2:45 عصر

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 173


    بازدید دیروز: 0


    کل بازدید :145890
     
     >>اوقات شرعی <<
     
    >> درباره خودم<<
     
     
     
    >>اشتراک در خبرنامه<<
     
     
    >>طراح قالب<<