«عدهاى، سازندگى را با مادی گرایى، اشتباه گرفتهاند. سازندگى چیزى است، مادیگرى چیز دیگرى است ... امروز عدهاى به اسم سازندگى خودشان را غرق در پول و دنیا و مادهپرستى مىکنند. این سازندگى است؟ ... کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مىکند، یک «تهاجم فرهنگى» بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگى» یک «غارت فرهنگى» و یک «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن این کار را با ما مىکند» این قسمتی از بیانات رهبر معظم انقلاب در 22 تیرماه 1371 است، برهه ای که همزمان با روی کار آمدن دولت سازندگی، با تغییر رویکرد محسوس در فضای فرهنگی کشور بسیاری از شاخص ها و معیارهای اصیل و انقلابی دچار دگرگونی شد و این همان نکته ای است که رهبر انقلاب به کرات نسبت بدان انذار داده اند.
حمایتهای گسترده مردمی از انقلاب اسلامی در دهه اول انقلاب، سازمانهای امنیتی امریکا، استراتژی جنگ نرم را جایگزین جنگ سخت و حملات نظامی کردند و در این راستا ارتباطگیری و استحاله نیروهای سیاسی و فرهنگی داخل کشور از یکسو و گسیل تولیدات فرهنگی غربی از سوی دیگر، در دستور کار قرار گرفت.
در سال 1368 سازمان سیا با همکاری سرویس اطلاعاتی آلمان و واسطهگری «علی امینی» کنفرانس «هامبورگ» را برگزار نمود. سلطنتطلبان و جناحهای چپ و راست اپوزیسیون خارج از کشور، پس از شرکت در این کنفرانس، مشی و گفتمان خود را رسماً تغییر دادند. جمعبندی مسائل مطرحشده در کنفرانس هامبورگ به این صورت بود که پایگاه مردمی و اجتماعی جمهوری اسلامی غیرقابل خدشه است و باید با برنامههای فرهنگی زمینه را برای استحاله مسئولین نظام و سپس مردم فراهم کرد.
«دیوید کیو» مأمور سیا و رابط آن سازمان با برخی از این گروههای ضدانقلاب، در جلسهای توجیهی، استراتژی مورد نظر امریکا برای براندازی جمهوری اسلامی را چنین بیان میکند:
«مهمترین حرکت در جهت براندازی جمهوری اسلامی، تغییر فرهنگ جامعه فعلی ایران است و ما مصمم به آن هستیم.»
همچنین «غلامحسین میرزاصالح» که در تئوری بازگشت به تهران سفر کرده بود، پس از دستگیری در برنامه تلویزیونی «هویت» با اشاره به جابهجایی در استراتژی دشمنان انقلاب اسلامی، بویژه امریکا اظهار داشت:
«دولت امریکا، بخصوص کنگره امریکا، در این اواخر دیگر حامی و پشتیبان گروههای تندرو... نیست و علت آن هم این است که این برنامه... در سالهای اخیر... عملاً با شکست مواجه شد. این شکست، در واقع نقطه ضعفی است که از آن طریق، کنگره به عناصر سیاست خارجی فشار آورده و خواستار این شده که از طریق عناصر فرهنگی... مقدماتی فراهم بشود که جامعه، نظرش راجع به نظام، خودش دگرگون شود و عوض شود.»
از این پس تغییر الگوی رفتاری و گفتمان اپوزیسیون خارج از کشور، در نشریات ضد انقلاب منعکس میشود. «صدرالدین الهی» از کارگزاران مطبوعاتی در رژیم گذشته و از همکاران رادیو لسآنجلس، یک ماه پس از کنفرانس «برلین» در مقالهای مینویسد:
«مبارزه سیاسی چیزی همتای یک مسابقه ورزشی است. وقتی گروهی در یک مبارزه سیاسی میبازد، درست مثل یک تیم ورزشی، اولین کارشان قبول شکست است... در قضیه سیاسی هم همینگونه است: اول باید باخت را باور کرد و... مثل هر تیم در میدان باخته، باید در فکر آن باشیم که دور بعدی مسابقه را چگونه برد؟... پس استراتژی مبارزه، از این به بعد، به جای مبارزه مسلحانه و به کار بردن واژههای براندازی، سرنگونی، واژگونی و یا زدوبندهای سیاسی به صورت اعلامیه، بیانیه و خطابه کاربردی ندارد.»
وی در ادامه به صورت ضمنی، شیوه نفوذ و استحاله را فاش میکند: «اما یک راه وجود دارد؛ راهی که ما را به بقای واقعی میرساند... یعنی این دور مسابقه را، به صورت یک مبارزه فرهنگی آغاز کنیم. مبارزه فرهنگی در تمام زمینهها، تئاتر، سینما، ورزش، شعر، موسیقی، نقاشی و غیره... حکومت تهران را فقط با سلاح فرهنگ میتوان خلع کرد و دستبسته، تحویل مردان سیاست داد.»
در تداوم این روند، «ایرج گرگین» از نویسندگان مطبوعات ضد انقلاب، در نشریه «رایگان» مینویسد:
«با سلاح فرهنگ بهتر میتوان به جنگ نظام رفت... مبارزه بدون زمینهسازی فرهنگی فراهم نمیشود و در واقع، آنهایی که در جستوجوی راه خروج از وضعیت کنونی هستند، باید بیش از هر چیز به مبارزه فرهنگی توجه کنند.»
تغییر گفتمان و قواعد رفتاری اپوزیسیون خارج از کشور، از حلقههای سلطنتطلب آغاز شد. سپس ملیون و گروههای موسوم به راست ضدانقلاب را دربر گرفت. در ادامه نیز گروههای مارکسیستی موسوم به چپ ضدانقلاب، با تغییر الگوی بازی سیاسی، به راهبرد استحاله جمهوری اسلامی از درون روی آوردند.
«حسین لاجوردی» از عناصر فراماسونر و سلطنتطلب مقیم خارج، در جلسه «کلوپ روتاری» ـ یکی از شاخههای شبکه فراماسونری ـ طی اظهاراتی که مبین تغییر مشی جریانهای سلطنتطلب است، میگوید:
«باید از فکر کودتای مستقیم و سرنگونی منصرف شد، بلکه بایستی از طریق فشارهای بینالمللی و فعالیتهای علمی و فرهنگی، زمینه حضور در ایران و نفوذ در پایگاههای استراتژیک نظام را فراهم کرد و از این طریق، ایران را وادار به تعدیل در اهداف و خواستههایش کرد.»
با تغییر استراتژی گروههای ضدانقلاب، جابهجایی صحنه نبرد از عرصه نظامی به حوزههای غیرنظامی، کاملاً مشهود میشود. «فرخ داداشپور»، از عناصر وابسته به رژیم گذشته، در جمع تعدادی از سلطنتطلبان میگوید:
«اگر مبارزه با نظام را 100 کیلومتر فرض کنیم، از کیلومتر صفر تا 95 آن، تنها باید فعالیتهای فرهنگی، سیاسی و تبلیغاتی باشد و ما فعلاً در این وهله هستیم.»
«اسد همایون»، مشاور فرهنگی «پنتاگون» در چرایی تغییر فاز و توجیه رویکرد جدید سلطنتطلبان، اذعان میدارد:
«باید روی کودتا قلم قرمز کشید، زیرا با وجود حمایتهای مردمی از جمهوری اسلامی، امکان کودتا وجود ندارد، موج نظامی و جنگ مسلحانه هم فایدهای ندارد. باید مردم را برانگیخت.»
سلطنتطلبان، ضمن تغییر مشی و گفتمان خود و ایفای نقش در پروژه استحاله جمهوری اسلامی، افقهای مورد نظرشان را چنین ترسیم میکنند:
«اگر ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی جمهوری اسلامی را از آن بگیرند، حکومتی میشود مانند هر دار و دسته مسلح دیگر که روی یک کشور افتادهاند و آن را تا سرحد مرگ میدوشند... پیکار فرهنگی در واقع، نفی جوهره و ماهیت نظام جمهوری اسلامی است.»
همچنین «بهزاد کریمی» از فعالان ضد انقلاب مقیم خارج، در اظهاراتی تصریح میکند:
«[تفکر] فقاهتی باید برود تا جامعه دوباره در روال و مدار رشد و ترقی قرار بگیرد.»
گروهک «جمهوریخواهان» نیز با پیوستن به پروژه استحاله، به تکمیل هرچه بیشتر این پازل کمک میکند. «بیژن حکمت» از اعضای مرکزی «جمهوریخواهان» میگوید:
«در سابق فکر میکردیم که کار سیاسی، از کار فرهنگی مهمتر است، اما اکنون به این نتیجه رسیدهایم که کار فرهنگی هم همانقدر اهمیت دارد. حالا در میان ما، بحث بر سر این است که جامعه باید به تغییر تدریجی سوق داده شود.»
پس از تغییر الگوی رفتاری گروههای سلطنتطلب، حلقه دیگری از ضدانقلابیون خارج از کشور، موسوم به «ملیگرا»ها نیز مناسبات جدید را میپذیرند.«احمد انواری» از اعضای «جبهه ملی» در توجیه گرایش به پروژه استحاله جمهوری اسلامی میگوید:
«بنده معتقدم در مملکتی که بمب و جنگ ایران و عراق و جنایاتی که در حقش کردند، نتوانست خللی در ارکانش بهوجود آورد، نمیتوان با اینگونه بازیها و ترفندها [نظیر خطمشی مسلحانه و جنگ چریکی] ضربهای به او زد... بنابراین باید درصدد باشیم که مشکلات را قدم به قدم از جلوی پا برداریم و با رعایت دقایق، موجبات استحاله در رژیم را از «سختگیری» به «تساهل» فراهم سازیم.»
نشریه «ملیون ایران»، ارگان بقایای جبهه مرتد ملی، با انتشار سخنان «احمد انواری» مینویسد:
«اگر ناگزیر شدهایم که به استحاله درونی رژیم گردن بگذاریم، باید... بهمنظور ایجاد محیط مساعد برای مبارزه سیاسی، از مقابله با هر جریان مسالمتجوی داخلی احتراز نماییم.»
گام دیگر در ایجاد تغییر الگوی رفتاری و گفتمان گروهکهای ضدانقلاب خارج از کشور، ورود جریانهای مارکسیستی، موسوم به چپ ضدانقلاب، در این پروژه بود. «حزب توده»، «سازمان فداییان خلق (اکثریت)» و... که تا پیش از این در تبلیغات خود، نظام اسلامی را سازشکار معرفی کرده و خواستار مبارزه بر ضد امپریالیسم بودند، با عبور از دهه 60 و فروپاشی شوروی، برای ادامه حیات سیاسی، گفتمان خود را تغییر دادند و به سلطنتطلبان و ملیگراها ملحق شدند. آنها راهبرد استحاله را به عنوان عملیترین راهکار مقابله با جمهوری اسلامی در دستور کار قرار دادند.
حزب توده پس از ناکام ماندن در براندازی از طریق کودتا و متواری شدن بقایای آن به خارج از کشور، همچنان خواستار براندازی نظام اسلامی بود، تا اینکه بخشی از عناصر مرکزی این حزب، به مناسبت چهل و هشتمین سال فعالیت حزب توده، با انتشار بیانیهای، با صراحت اعلام داشتند که از شعار براندازی دست برداشتهاند و حتی آن را «چپروی» و «عملی کودکانه» نامیدند.
«محسن حیدریان» از عناصر ارشد «حزب توده»، در «پلنوم بیستم» جزوهای را منتشر نمود و با صراحت اعلام داشت:
«... زمینههای عینی و ذهنی سرنگونی رژیم فراهم نیست. بنابراین، اگر ما همه نیروها را بسیج کنیم، تغییرات مربوط به استحاله را میتوانیم تقویت کنیم. نقش ما در استحاله رژیم بسیار مؤثر است... ما باید تلاش کنیم بین دو جناح حاکمیت بازی کنیم و برای این کار بایستی به تشکیل جبهه «صلح و آزادی» با شرکت بخشی از حاکمیت، مبادرت ورزیم.»
«حیدریان» به عنوان مشاور کمیته مرکزی حزب توده، با تأکید بر تئوری استحاله، به عنوان عملیترین راهبرد برای ایجاد تغییر حاکمیت، تصریح میکند:
«سیاست ما باید تشکیل جبهه ضد دیکتاتوری و ولایت فقیه باشد؛ یعنی تلاش برای جلب نیروهایی که جمهوری اسلامی را میخواهند، ولی ولایت فقیه را نمیخواهند باشد.»
هفتهنامه «کار»، ارگان سازمان الحادی «فداییان خلق» نیز تغییر مواضع و گفتمان این سازمان را به نمایش میگذارد و به نقل از یکی از اعضای این گروهک مینویسد:«... به نظر من، به خطا رفتهایم و باید از آن درس گرفت... من دیگر خود را پیرو راه «بیژن جزنی» [یکی از نظریهپردازان حرکت مارکسیستی پس از کودتای 28 مرداد در ایران] نمیدانم. من به عنوان یک روشنفکر، دموکرات و رفورمیست [اصلاحطلب]، راهحل غلبه بر معضل جمهوری اسلامی را با توجه به تجربههای گذشته، اولاً در کار روشنفکرانه در میان تودهها و ثانیاً در کاربست تدابیر مناسب، برای ایجاد فشار به رژیم میدانم.»پروژه استحاله با پشتسر گذاشتن دوران جنینی، در سال 1368 وارد مرحله جدیدی میشود و نفوذ و استحاله با چراغ روشن، در دستور کار قرار میگیرد. در این نقطه از منحنی، عملیات استحاله آشکار شده است؛ الگوی رفتار و گفتمان ضد انقلابیون مقیم خارج، از براندازی نظامی به استحاله (براندازی غیرنظامی)، تغییر ماهیت یافته و نشریات روشنفکری نیز با رشد کمی و کیفی فزاینده به فضاسازی در داخل کشور پرداخته است. پایان یافتن صورت نظامی جنگ و رحلت امام خمینی(ره) در این مقطع از منحنی استحاله، از یکسو کارگزاران استحاله را به بازگشت و تأثیرگذاری در داخل و تسریع روند استحاله ترغیب مینماید و از دیگرسو، فاز جدید نفوذ و استحاله به صورت چراغ روشن را با تهاجم به مرزهای اخلاقی و اعتقادی جامعه، ایمان، باورهای دینی و ماهیت نظام اسلامی آغاز میکند. این مرحله، بیآنکه جنبه حسی و تجربی آن ملموس باشد، زیرساخت تهدید را بهوجود میآورد.
مقام معظم رهبری در 7 آذر ماه 1368 نخستین هشدار را نسبت به رویکرد جدید دشمن به عرصه فرهنگی اعلام داشتند و بعدها با تعبیر «شبیخون فرهنگی»، ابعاد و عمق توطئه را تشریح نمودند. معظم له، با سخنرانیهای فراوان، کوشیدند اذهان مردم و مسئولان را به عملیات پیچیده دشمن، متوجه نمایند. ایشان در دیدار با فضلای حوزه علمیه قم فرمودند:
«یک جبههبندی عظیم فرهنگی که با سیاست، صنعت، پول و انواع و اقسام پشتوانه همراه است، الآن مثل یک سیلی راه افتاده که با ما بجنگد. جنگ هم، جنگ نظامی نیست. بسیج عمومی هم در آنجا هیچ تأثیری ندارد و آثارش هم طوری است که ما تا به خود بیاییم، گرفتار شدهایم.»
رهبر معظم انقلاب اسلامی، با تأکید بر این نکته که هدف دشمن در تهاجم فرهنگی، مبارزه با تفکر اسلامی است، طی بیاناتی در سوم مرداد ماه 1370 هـ . ش، فرمودند:
«ما باید تهاجم فرهنگی را یک مقوله حقیقی و جدی به حساب بیاوریم. مبارزه فرهنگی با تفکر اسلامی و جمهوری اسلامی، دارای شاخهها و شعبات متعددی است که اگر واقعاً انسان بخواهد آنها را بررسی و احصا کند، خواهد دید که عرصه بسیار گستردهای دارد. فرضاً تفکر سیاسی اسلام، در مطبوعات، در کتابهای مختلف و در ترجمهها، حتی در تاریخنویسی، زیر سؤال میرود. بالاخره این انقلاب بر مبنای تفکر سیاسی اسلامی بنا شده است. اگر اسلام یک تفکر سیاسی نداشت، یک انقلاب بر مبنای اسلام انجام نمیگرفت و یک نظام براساس آن به وجود نمیآمد.... ما اکنون شاهدیم که بسیاری از مقالات، کتابها، تاریخنویسیها و بیوگرافینویسیها، بر پایه رد طرز تفکر سیاسی حاکم بر نظام جمهوری اسلامی استوار است. یک وقت، یک نفر مخالف فکری است و بر این مبنا مقاله یا کتاب مینویسد. ما انتظار نداریم چنین چیزی نباشد و عکسالعمل مهمی را نیز نباید در پی داشته باشد. ممکن است علیه توحید هم کسی کتاب بنویسد. این اشکالی ندارد... اما زمانی انسان از قرار دادن اینگونه کارها در کنار هم و از تأمل در مجموع آنها به نقشهای حساب شده پی میبرد و اینکه این امر تصادفی نیست و نیت و ارادهای پشت سر قضیه است.»
بیتردید فرهنگ، اساس هویت هر ملت و مبنای تمام کنشها و واکنشهای آن به شمار میرود. از اینرو روش اداره کشور و نظام حکومتی آن نیز مانند هر مقوله دیگری، بر پایه اعتقادات و فرهنگ عمومی مردم آن کشور استوار خواهد بود، به گونهای که میتوان ادعا کرد با دگرگونی در فرهنگ ملتها، تغییراتی در نظام حکومت آنان به وجود خواهد آمد و سنت الهی هم بر این مهم قرار گرفته است که «خدای حکیم، وضعیت هیچ امتی را دگرگون نمیسازد، مگر آنها خود دگرگون شوند.»